آن لحظه که رفت؛ شعر سپید
شاید آن روز شاید آن لحظه که رفت دلم از بودن تو سرخوش بود ایام که گذشتند دلم با دلِ تو غرق فراق چشمِ من از رفتنِ تو اشک پوش…
شاید آن روز شاید آن لحظه که رفت دلم از بودن تو سرخوش بود ایام که گذشتند دلم با دلِ تو غرق فراق چشمِ من از رفتنِ تو اشک پوش…
نشستهام در گوشهی سردِ زمان در انتظار یلدا تا شب بر لحظههایم سایه بیندازد بیپایان و من غرق شوم در رویایی از تو بودنت در شبی که هرگز کنارم نبودهای…
باورت نیست که در دامِ جهان قلبِ خود مدفنِ هر حسِ الم روح و جان بند به دیوارِ عدم باورت نیست که در فُرقتِ یاد چشمِ خود غرقِ به خون…
جا مانده در زمان خاطرهات میپیچد در کوچهی خیال کلامت نقش میبندد در آینهی شکستهی ذهنِ مشوش محو میشوم نگاهِ تو در چشمِ من تصویرِ مجسمِ رُخت رخشان بر تارک…
بگذر و بگذار جهان را در گیر و دار زمان تا بگذرد آنچه در اعماق قلبت فرونشست و بنگر به درختان خشک خزان زده برهنه رقصان به سازِ سرد بادِ…
عاقبت چون که شوی بیکالبد روزگاران بنهی چون تاجی بر سر و صد کاخ را شوی مَلِک حُکم عالم کنی و شاهِ جهان غایتت دور نباشد از دگران زیر خاکند…
دور از تو به تو نزدیکم در قلبم تو گرمابخشی به دنیایی که با تو مفهوم مییابد زندگی در نگاهم تو انعکاسی از آینده و خاطراتی شیرین که در راهند…
برگ باران بخش پنجم از مجموعهی چند خط هایکو است. چهار بخش پیشین این مجموعه با نامهای آسمان، آبشار، باغ خیال و دل میرود در هفتههای گذشته منتشر شده است…
سکوت میکنم در حضورت و گوش فرا میدهم به آواز نگاهت تا غزل شوی در گوشم ترانهای برای جانم چو آوای آب زلال نوید بخش جاری در زمان راوی داستانی…