پایانِ راه؛ دفتر دردنامه
کاش پایانِ راه همین حوالی باشد و برای یک بار هم که شده، آخر خط، از آن چیزی که فکر میکنم به من نزدیکتر باشد. درست به مانند تصویر در…
کاش پایانِ راه همین حوالی باشد و برای یک بار هم که شده، آخر خط، از آن چیزی که فکر میکنم به من نزدیکتر باشد. درست به مانند تصویر در…
مینویسم از خرانی که در بهار وزیدن گرفت و تابستان گرم قلبم را به زمستانی سرد بدل کرد. مینویسم از آنچه که بر من گذشت تا زمان و مکان در…
همهی ما در این کهنه رباط و زیر همین گنبد دوار زندگی میکنیم و روزها و شبهایمان در این جهان، منظم و تکراری، میآیند و میروند. جهانی به وسعت زندگی…
چشم در چشم باد، خیره میشوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک میکند. من، درد،…
زندگی در گذر و این جهان گذران است. زمان همچون برق و باد به پیش میتازد، چون رودی خروشان جاری است و منتظر هیچ کس و هیچ چیز نمیماند. لحظهها…
گاهی باید بنویسم، نه برای آنکه نوشتن حالم را خوب میکند، بلکه گاهی باید از حالِ خوب نوشت. حتی اگر غروب جمعه باشد، حتی اگر هوا دلگیر باشد و حتی…
روز رویایی مدتی است که خبری از تو نیست؟ چه شده است که نه خطی بر من میکشی و نه چوب خطی پر میکنی؟ چه چیزی تغییر کرده که تن…
زمان در گذر است، چه بخواهیم و نخواهیم، اما زندگی همواره در حال گذر نیست. گاهی گذر زمان به چرخهای تکراری از زخم و درد، و غم و و اندوه…