درای همیشه بسته؛ ترانه
امان از روزای رفته از دلی که شده خسته از خیالی که تمومه از درای همیشه بسته سکوتی از سر اجبار با امیدی غرق انکار خوابی که کابوس دنیاس فکر…
امان از روزای رفته از دلی که شده خسته از خیالی که تمومه از درای همیشه بسته سکوتی از سر اجبار با امیدی غرق انکار خوابی که کابوس دنیاس فکر…
مرغ خیال میگذرد لحظهای نام تو از خاطرم پر میکشد خیالم زین دو جهان فارغم راه، اسیرِ گذر گاه، بندِ عبور آبی هفت آسمان خاکی، همچو گور روز به شب…
چه توان گفت ز هر روز که هستی تو که دل به دلِ من ساده ببستی چه توان گفت ز دنیایی که دنیایم شدی زندگی حسِ رهایی خواب و رویایم…
چه بسیار بیدها مجنون عشقت همه لرزان و ریزان در نسیمی که دارد عطر گیسوی کمندت چه بسیار تاج و تخت پادشاهی به خاک افتاد مغلوب است و مقهور به…
گویند که جهانست به پایان نزدیک مرز به میان زاد و مرگ بس باریک نا داند کسی گر که نباشد یارم هستی رو به زوالست و خورشید تاریک - مانده…
کنارم هستی و با تو حواسم پرت چشماته اگه دور باشی و نزدیک دلم هر لحظه باهاته نگاهت میبره هر آن دل و دینم و احساسم به تو هر لحظه…
تو در چشم دلم بیدار تو خوابی، بیپایانی تو نوشداروی مرگ من تو بر هر درد، درمانی تو در بند بند من زنده چو خون جاری رگها نفسهای مرا علت…
روزها همه فکرم به جهانی است که جهان من و تو ست شبها همه خوابم به خیالی است که خیال من و توست شاید این کهنه رباط مأمن عشقی باشد…
چو برگی کز خزان ریزد چو نامی در جهان میرد ندانی از کجا آمد همی عشقی که جان گیرد نه دل را عاشقی یارا نه جان را فارغی طاقت درین…
رسم تباهی غم و تنهایی و غصه با دلی که درد داره من و احساسی که رفته چشمی که هر روز میباره نه خیالی از تو اینجاست نه نفس تو…