روزی خواهد آمد؛ برگردان نوشتاری کوتاه از جان گرین
روزی خواهد آمد که همهی ما مُردهایم. تک تک ما! زمانی فرا خواهد رسید که هیچ انسانی باقی نمیماند تا به خاطر آورد که تاکنون کسی وجود داشته و یا…
روزی خواهد آمد که همهی ما مُردهایم. تک تک ما! زمانی فرا خواهد رسید که هیچ انسانی باقی نمیماند تا به خاطر آورد که تاکنون کسی وجود داشته و یا…
چند ماه پیش و برای نوشتن متنی، مجموعهای از اشعار شعرای مشهور پارسیگوی را جمعآوری کردم. اشعاری که هرگز در آن زمان به نوشتار تبدیل نشدند و به تبع آن،…
مرا با شامگاهان آشنایی بوده که رفته و برگشته بودهام زیرِ باران و گذشته بودهام از دورترین کورسوی شهر نگریسته بودهام به تنهاترین کوچهی شهر بگذشته بودهام از ضربتِ شبگرد…
برای جواب به این سؤال، شرلوک هولمز درونم یه ایدهی هوشمندانه ارائه کرد! جواب توی جیبم بود، سریع گوشیم رو از جیبم درآوردم و با اولین نگاه به صفحهی گوشی…
با اینکه از آخرین باری که خبری دربارهی فیسبوک در ایپیبلاگ نوشتم، بیشتر از 5 سال میگذرد، اما این ننوشتن به معنی عدم خبرسازی فیسبوک نبوده و این شبکه اجتماعی…
به خاطر کمبود خواب بی حد و حصری که داشتم، هنوز ده دقیقه از سوار شدنم نگذشته بود خوابم برد. خوابی سریع و عمیق که البته مثل همهی روزایی که…
من خیلی اهل خاطره تعریف کردن و گفتن از گذشته نیستم. چون خیلی حافظهی خوبی ندارم و معمولاً اتفاقا رو با هم قاطی میکنم. از یه زمان به زمان دیگه…
سرگردان، چو ابری تنها بر کوه و دره روان بودم تا به یکباره بدیدم جمعی از گلهای نرگس طلایی را جنبِ یک برکه، زیرِ درختان در نسیم بودند لرزان و…