داستان روزگار تنهایی / بخش سی و پنجم / صدای درون
این روزها که کمی بیشتر برای شنیدن صدای درون خود وقت دارم، اندکی ترسهایم کمتر شدهاند. دستِکم ترسهایی که از نشنیدن صدای درون ناشی میشدند، حالا کمی از من دور…
این روزها که کمی بیشتر برای شنیدن صدای درون خود وقت دارم، اندکی ترسهایم کمتر شدهاند. دستِکم ترسهایی که از نشنیدن صدای درون ناشی میشدند، حالا کمی از من دور…
تو در آینهای نزدیک مثل سراب دور مثل بغض شعله میکشد نگاهت در اقیانوس خشکیده ذهنم میسوزم در آتشی که خانهام شده میگدازم از درد از تنهایی هراس افروز از…
اگر میخواهید به راهی گام بگذارید، تا آخرش پیش بروید. در غیر این صورت اصلاً آن را شروع نکنید. شاید دوستان، همسر، بستگان و حتی عقل خود را از دست…
گویند که جهانست به پایان نزدیک مرز به میان زاد و مرگ بس باریک نا داند کسی گر که نباشد یارم هستی رو به زوالست و خورشید تاریک - مانده…
این روزها هر از گاهی که به آینه مینگرم، حس دلتنگی غریبی مرا فرا میگیرد. شاید هنوز چیزی در گذشته باقی مانده است که مرا دلتنگ خود میکند و شاید…
چشمهایم را که میگشایم، چیزی برای دیدن نیست، یا آنچه هست، دیدنی نیست. گوش که میدهم، صدایی برای شنیدن نیست، یا آنچه میشنوم شنیدنی نیست. زبان به سخن که باز…
کنارم هستی و با تو حواسم پرت چشماته اگه دور باشی و نزدیک دلم هر لحظه باهاته نگاهت میبره هر آن دل و دینم و احساسم به تو هر لحظه…
چو برگی کز خزان ریزد چو نامی در جهان میرد ندانی از کجا آمد همی عشقی که جان گیرد نه دل را عاشقی یارا نه جان را فارغی طاقت درین…
عشق از تو گریخت آن دم که پیر و فرتوت مالامال از خوابی و مرگ نزدیک است کتابم را بردار و بخوانش آرام باز به یاد آور نگاه گیرایت زیبایی…
اگر اهل کتاب خواندن باشید که قطعاً تا به حال کتاب صد سال تنهایی را خواندهاید، اگر هم اهل مطالعه نباشید، بعید است که نام این کتاب را تا به…