دردنامه؛ شعلههای شمع
چند شمع دیگر بیشتر باقی نمانده و حسرت من برای نور، به شعلههای شمع خلاصه شده است. آنقدر غرق در تاریکی دنیای تهی خود شدهام که حتی دیدن سوسوی رو…
چند شمع دیگر بیشتر باقی نمانده و حسرت من برای نور، به شعلههای شمع خلاصه شده است. آنقدر غرق در تاریکی دنیای تهی خود شدهام که حتی دیدن سوسوی رو…
در این راه غریب به کدامین سوی بروم به هر سو راهی به هر سو چاهیست به راست بروم اگر در عشق خواهم سوخت به جلو بروم اگر خطیر خواهد…
برگ نهم در دنیای خود تنها بمان، آینده را فراموش کن، به گذشته فکر نکن و در حال حاضر زندگی را به چالش بکش. دنیای دیگری برای تو وجود نخواهد…
برگ هشتم دلتنگم، دلتنگ تو و هر آنچه با تو، به یاد تو و با خاطرات تو در دنیای تاریک و کوچکم روی میدهد. شاید اینجا همان جایی است که زندگی…
دلواپس دستانی هستم که هرگز برای کمک به سویم دراز نشدهاند، دستانی برای کمک به منی که هرگز کسی کمکش نکرده است. نه کسی خواسته و نه کسی توانسته! همواره…
سالهاست همه چیز در این حوالی یکسان است، نه اتفاق تازهای میافتد و نه انسان تازهای میآید. من هستم و همهی آنچه که همواره بوده است. آنگاه که به بودنم…
در سیاهی تنهادر غربتمغریبهبغض است و اشک و گریهمهمان خانهی دلبیرمق و شکستهدیگر نفس بریده پرسهی مرگو نیستیدر کوچهیخیالمراه گریز بستهفکر رهایی مردهپرواز، غرق پوچیشکسته پر و بالم شب و…
گویا داستان همواره ثابت است، همه چیز تکرار میشود. افراد، حرفها، اتفاقات، زمانها و مکانها متفاوت است اما نتایج همواره یکسان هستند. مهم نیست که چه کسی باشد، چه زمانی…
سایهی سیاهی زنده ولی چو مُرده نای نفس ندارم از زندگی پشیمان جانِ قفس ندارم در کنج هر اتاقی در سایهی سیاهی این منِ مانده تنها در حسرت رهایی راهیِ…
روزی یکی از آشنایانم شعری نوشت و آن را «راه کم گذر» نامید، او در این شعر راهی را توصیف میکرد که کمتر مسافری آن را برای سفر بر میگزید.…