تاریکخانه / دیوار
ناامیدتر از گذشته پشتِ دیوارهای زندگیم مانده ام، دیوار های که همه جهانم را به اتاقی تاریک تبدیل کرده اند. بی آنکه بدانم و بخواهم همه چیز در مدار تنهایی…
ناامیدتر از گذشته پشتِ دیوارهای زندگیم مانده ام، دیوار های که همه جهانم را به اتاقی تاریک تبدیل کرده اند. بی آنکه بدانم و بخواهم همه چیز در مدار تنهایی…
به خودت بنگر، به دردهایت، به روزهای تاریک زندگیت، به لحظه هایی که در کنج تنهایی درونت مرگ را هزار بار تجربه کردی، به روزهایی که در قلبت سال ها…
دیوار تنهایی روز و شب درگیر درد و زنده ام با نفس مرگ اشکای بی حد و جاری مثل افتادن یه برگ توی پاییز جوونیم سردی صد تا زمستون مرگ…
در این عزلت نشینی های گاه و بی گاه، پیش می آید لحظه هایی که در اوج تنهاییم از خود بیخود می شوم و غرق می شوم در افکاری که…
شب سیاه شب در اطرافم سیاه و تیره غرق ِ در سوز سرمای وحشی اسیر چیزی شبیه طلسم ناتوانم من ناتوان از رفتن زبر بار برف خم شده قامت سترگ…
پنج خط ترانه اول قصه همینه شادی و امید و نیرنگ بازی و نقش و نگارو آخرش دشمنی و جنگ .......... تک و تنها و غریبم قلبم از غم پاره…
غرق در این روزهای تنهایی، من مانده ام و دیوارهای سیاه این اتاق تاریک، من مانده ام و درد بی کسی و جولان خاطرات تلخ و دردناکی که دیده ام…
نابودم ، نابود تر از آنچه فکرش را بکنی ... نابودتر از هر لحظه دیگر ، تنها ... تنهای تنها مانده ام ، کنج زندان ، زندانی که خود ساخته…
تنهایی و فکر می کنی که چیزی بدتر از تنهایی نیست اما دهه ها می گذرد تا بدانی بدتر از تنهایی هم هست و آنگاه که بفهمی دیگر دیرست و…
در همین لحظه که از تو دورم ، یادت همیشه و همه جا نزدیک من است و ذهن من دگیر خاطراتی که رنگ سیاهی بر روزگارم پاشیده و خورشید دنیای…