تو را در خود مییابم؛ شعر سپید
تو را در خود مییابم چو آیینه آویخته به دیوارِ خیال من نگاهت فانوسی نورانی و پلکهایت قاب چوبینی به زیباییِ بارانی کز ابر نوبهار ریزد و عطرت خوش نسیمِ…
تو را در خود مییابم چو آیینه آویخته به دیوارِ خیال من نگاهت فانوسی نورانی و پلکهایت قاب چوبینی به زیباییِ بارانی کز ابر نوبهار ریزد و عطرت خوش نسیمِ…
آخرین امید تکاپو میکند در این نسیم غرنده بلوط گورستان مجنون و رها گویی که نیست در شلوغی سنگینِ حوض و سنگهای آسیابی رو به زوال همچنان میخواند آن آوای…
روز دوم شاید در این نبودنها حکمتی باشد، شاید هم داستان این بودنها روایتی است که در زمان جاری میشود. اکنون و در این زمان، من نشسته بر بالِ خیالی…
ما، ناآشنا با شجاعت به دور از لذت زندهایم در صدفِ تنهایی تا عشق ترک کند مقدس معبدش و به دیدارمان آیدش رهایی دهد ما را در زندگانی عشق میرسد…
تصمیم گرفتهام هفت روز به این کافه بیایم و بنویسم، اما نه برای تو، که برای خودم. هفت روز قلم را در دست بگیرم و برای خودم بنویسم، سفری به…
شاید تفاوتها را همین شبها رقم بزند، همین شبهایی که به بودنی نیاز است و جز تنهایی، همه چیز نابود است. همین شبهایی که حضور مفهوم پیدا میکند و میتواند…
چند صباحی است که در بیخوابیهای شبانه غرق شدهام. آنقدر شدید که گاه خودم هم از آن خسته میشوم. اوایل خیال میکردم که من هم به جرگهی شب زندهداران پیوستهام…
کنارت که بنشینم، حرفهای زیادی برای گفتن هست. حرفهایی که گاه، با خود نیز نمیگویم. رازهایی که سالها سر به مُهر بوده و رمزهایی که هرگز بر زبان جاری نشدهاند،…