داستان طنز شرکت / بخش پنجم / عاشق
" عاشق " آخرین بخش از فصل اول مجموعه طنز شرکت می باشد ... - من ... من ... اینجوری من من می کرد انگار چی میخواست بگه ، آدم…
" عاشق " آخرین بخش از فصل اول مجموعه طنز شرکت می باشد ... - من ... من ... اینجوری من من می کرد انگار چی میخواست بگه ، آدم…
آدرسی که برای قرار فرستاده بود مربوط به یه کافی شاپ توپ شمال شهر بود ، چند باری از جلوش رد شده بودم ولی خب بنا به دلایلی از رفتن…
- خب ، جریان چیه ؟ - هیچی ، از این اتفاقا هر روز برام میفته ، بعضیا رو خودشون کنترل ندارن هر دختری با ظاهر آراسته می بینن سریع…
درگیری داخلی من همینجوری ادامه داشت ولی خب شرکت نیاز به منشی داشت ، به خاطر همین مجبور شدم علی رغم اینکه دلم می خواست حداقل سه تا از اون…
به مناسبت عید بزرگ نوروز و همچینین به خاطر درخواست های تعدادی از دوستان عزیز ، بعد از مدت ها سعی کردم که داستانی کوتاه با درون مایه طنز بنویسم…
مجری: با سلام خدمت بینندگان عزیز با آخرین قسمت از مجموعه تحلیل قشنگ کاری از گروه تاریخ و فرهنگ وب سایت شب مرگ در خدمت شما هستیم...... در این برنامه…
با منتشر شدن خبر صلح و تسلیم شدن اورشلیم موجی از شادی و سرور تمامی مردم را فرا گرفت و به همین مناسبت جشنی در مرکز اورشلیم برگزار شد که…
پای میز مذاکره آلفرد: با توجه به این نکته که من از همه بزرگتر هستم باید قاضی این مذاکرات من باشم و بین شما حکم بدم... ارسلان: این فسیل هنوز…
محل فرماندهی اروپاییان همه فرماندهین پس از شکست مهیب در جنگ، در مقر اصلی برای تصمیم گیری جمع شدند... ریچارد: خاک بر سرمان شد! آلفرد مرده است! ویلیام: آلفرد مردی…
مجری: با قسمت دوم از سری برنامه های تحلیل قشنگ در خدمت شما هستیم، امروز به بررسی قسمت های چهارم تا ششم سریال پرطرفدار و مشهور جنگ های صلیبی می…