نامه / بخش چهارم / روزها
29 سپتامبر 1944 اینبار می خواهم بی مقدمه تر با تو از این روزها سخن بگویم، از روزهایی که روزگارم را متفاوت کرده است... شاید با من موافق باشی که…
29 سپتامبر 1944 اینبار می خواهم بی مقدمه تر با تو از این روزها سخن بگویم، از روزهایی که روزگارم را متفاوت کرده است... شاید با من موافق باشی که…
8 جولای 1944 همین موقعیت های گاه و بیگاه نوشتن یک برگ نامه، این روزهای مرا دگرگون کرده، همین چند خطی که برایت می نویسم، مهمترین امیدم برای زنده ماندن…
1 ژوئن 1944 نمی دانم از کجا شروع کنم و از چه برایت بگویم! از این روزها بگویم، از تنهاییم در این ناکجا آباد، از دلتنگی های بی پایانم و…
تازه کلاسم تموم شده بود، داشتم از دانشگاه که بیرون میومدم که گوشیم زنگ خورد... مامان بزرگم بود، گفت که کار واجبی باهام داره و ازم خواست که هر وقت…
جنگ جهانی دوم، نبردی فراگیر و گسترده در سطح جهان بود که در سال های میان 1939 تا 1945 به وقوع پیوست. این جنگ بزرگ با درگیر کردن بسیاری از…
در دنیایی که هر آغازی را پایانی است و هر پایانی را آغاز، گفتن و نوشتن از آنچه پس از پایان راه ما در این جهان روی می دهد، کاری…
“خواب” آخرین قسمت از داستان پایان است.
پس از اینجا شروع شد، من داشتم برا تولدت خودم رو هلاک میکردم که غافلگیرت کنم و تو… یه روز جواب تلفنت رو ندادم و اینوری راحت بهم خیانت کردی؟ واقعاً برا خودم متأسفم، برا عشقی که به تو داشتم، برا کسی که فکر میکردم بهترین دوستمه، متأسفم… برا همه چیم متأسفم… (بیشتر…)
سالنی وسیع، نوای پیانو، تلألوی زیبای نور لوسترهایی باشکوه، فنجان های قهوه روی میزها و مردان و زنانی که در لابی هتلی مجلل در حال گفتگو بودند. تصویری عجیب از…
اصلا نمی فهمم چه اتفاقی برام افتاده، نمی فهمم اینجا کجاست، چرا باید اینجوری بشه، نمی فهمم، ولی حقیقتش اینه که کاریم از دستم بر نمیاد، باید مثل تماشاچی داستان…
سایه ای تاریک، در گوشی ای از حیاط پر همهمه ی بیمارستان به درختی کهنسال تکیه زده بود، نگاهش را به زمین دوخته بود و به سرنوشت ، به دنیایی…