تو را در خود مییابم؛ شعر سپید
تو را در خود مییابم چو آیینه آویخته به دیوارِ خیال من نگاهت فانوسی نورانی و پلکهایت قاب چوبینی به زیباییِ بارانی کز ابر نوبهار ریزد و عطرت خوش نسیمِ…
تو را در خود مییابم چو آیینه آویخته به دیوارِ خیال من نگاهت فانوسی نورانی و پلکهایت قاب چوبینی به زیباییِ بارانی کز ابر نوبهار ریزد و عطرت خوش نسیمِ…
بوسهای نهم بر پیشانی در آن لحظهی جدایی بگذار تا کنم اعتراف خطا نیست گر بپنداری روزگار من است چو خیال لیک اگر رخت بربند امیدی در روز و یا…
ده شعر از صالح بیچار: برگردان از زانا کردستانی، بخش دوم: دیدن تو مشابه یک رویا است، این را نفهمیدم، تا بودنت را مطمێن شدم ترکم کردی! --- همچون یعقوب کور…
شعر مادر از دریا حلبچهای و برگردان زانا کردستانی: نمیخواهم که من تو بشوم تو هم من نشو! بگذار من همانند خودم زن باشم تو هم همچون مردانگیهای خودت مرد…
تصمیم گرفتهام هفت روز به این کافه بیایم و بنویسم، اما نه برای تو، که برای خودم. هفت روز قلم را در دست بگیرم و برای خودم بنویسم، سفری به…
کنارت که بنشینم، حرفهای زیادی برای گفتن هست. حرفهایی که گاه، با خود نیز نمیگویم. رازهایی که سالها سر به مُهر بوده و رمزهایی که هرگز بر زبان جاری نشدهاند،…
مینویسم از خرانی که در بهار وزیدن گرفت و تابستان گرم قلبم را به زمستانی سرد بدل کرد. مینویسم از آنچه که بر من گذشت تا زمان و مکان در…
به باور من، تنها یک بار در زندگی کسی را خواهی یافت که بتوانی دنیایت را حول او بسازی. با او از چیزهایی سخن بگویی که هرگز با هیچکس در…
همهی ما در این کهنه رباط و زیر همین گنبد دوار زندگی میکنیم و روزها و شبهایمان در این جهان، منظم و تکراری، میآیند و میروند. جهانی به وسعت زندگی…