روزنوشت؛ کسی جز من
اندوهگینم، لحظه به لحظه، روز به روز و سال به سال. سالها چون برق و باد میگذرد و امیدهایم چون برگ پاییزی بر خاک میافتند. یک عمر است که خزان…
اندوهگینم، لحظه به لحظه، روز به روز و سال به سال. سالها چون برق و باد میگذرد و امیدهایم چون برگ پاییزی بر خاک میافتند. یک عمر است که خزان…
سالها پیش چند صباحی خاطراتی نوشتم و داستان آن روزهایم را مکتوب کردم، امروز، روزی است که من آن نوشتهها را خواندم و وسوسه نوشتن، بار دیگر مرا به حرکت…
کتابچه را که ورق میزد دیگر ذهنش همراهش نبود. آنچه میخواند، چیزی نبود که دلش میخواست. به یاد دوران نوجوانیش افتاده بود. دوران نقابهای خودش و زندگی گذرانش، دوران عشقهای…
ممکن است هیچکس با من موافق نباشد و حرفهایم بیشتر به یاوه شباهت داشته باشند اما باور دارم که آنچه مسیر زندگی ما را تعیین میکند، اشتیاقها و رویاهای ما…
از هزاران داستانی که در زندگی ما رخ میهد، شاید هیچیک ارزش بازگو کردن نداشته باشد. چه در خیالات خودمان و چه برای آنان که در اطراف ما هستند. شاید…
در دنیا خوشبختی و بدبختی وجود ندارد؛ تنها قیاسی بین یک حالت با حالت دیگر است، نه چیزی بیشتر از آن. کسی که از صمیم قلب غم و اندوه را…
شاید هنوز هم روزهایی برای گریز از زندگی باشد، شاید هنوز هم سکوت معنایش را در خود حفظ کرده باشد و شاید هنوز هم حرفهای زیادی برای گفتن و داستانهای…
چند شمع دیگر بیشتر باقی نمانده و حسرت من برای نور، به شعلههای شمع خلاصه شده است. آنقدر غرق در تاریکی دنیای تهی خود شدهام که حتی دیدن سوسوی رو…
آیا باید همه را ترک کنم و به ریسمان عشق چنگ بیندازم کدام راه مرا به مفهوم روح خواهند رساند آنجا که با خیالی راحت با بالهای خوشی پرواز میکنم…
نوشتن از تنهایی گاهی سختترین کار زندگی است، در دنیایی که هیچ زبان مشترکی برای سخن گفتن با کسی ندارم، نوشتن از آنچه مرا در خود فرو میخورد کار آسانی…