سفری به درون؛ بخش بیست و چهارم: شب نفسگیر
شب سوم چشمانم بسته است و خیال چون شهر فرنگ، در پس پلکهایم در حرکت است. خیالی موهوم که مرا با خود به این سو و آن سو میبرد. گاه…
۰ دیدگاه
۳۰ آذر ۱۴۰۱
شب سوم چشمانم بسته است و خیال چون شهر فرنگ، در پس پلکهایم در حرکت است. خیالی موهوم که مرا با خود به این سو و آن سو میبرد. گاه…
یکی از سرگرمیهای بصری قدیمی، تصاویر مبهم یا برگشت پذیر بودهاند. تصاویری که بیش از یک مفهوم را در ذهن تداعی میکنند و با نگاه کردن به آنها دو یا…
نقاب7: پرمشغله در دنیایی که بسیاری از انسانها غرق در زندگی ماشینی هستند، مشغله زیاد و اشتغال همیشگی به کارهای مربوط و نامربوط چندان دور از ذهن نیست، آن هم…
نقاب6: نابینا نه میتوانستم خود را از فکر عشق رهایی دهم و نه میتوانستم از خیانت چشم پوشی کنم. گیج و گنگ، نابینا و ناشنوا، پوچ و بیهوده مانده بودم.…
گاه با خود میاندیشم که عشق با من چه کرده، فرجامش چه بوده و چه در من نهاده است، شاید هیچ چیز، شاید همه چیز، دستِ کم من ماندهام و…