اگر خودم را بنویسم؛ دفتر دردنامه
دلگیرم... از زمین و زمان دلگیرم... از خاکی که بر آن گام مینهم و از آسمانی که زیرِ سقفش مرگ را زندگی میکنم دلگیرم... خستهام از روزهای در گذر، از…
دلگیرم... از زمین و زمان دلگیرم... از خاکی که بر آن گام مینهم و از آسمانی که زیرِ سقفش مرگ را زندگی میکنم دلگیرم... خستهام از روزهای در گذر، از…
امان از روزای رفته از دلی که شده خسته از خیالی که تمومه از درای همیشه بسته سکوتی از سر اجبار با امیدی غرق انکار خوابی که کابوس دنیاس فکر…
این روزها آنقدر خستهام که حتی توان نوشتن متن کوتاهی را هم ندارم. روزهاست که میخواهم از گذران همین ایام پر از ملالت و خستگی بنویسم اما دستم یاری نمیکند.…
چند روز پیش که به همراه یکی از دوستان مشغول کوهپیمایی بودیم، نگاه خیرهی شغالی که چند ده متر آن طرفتر، بر بالای یک صخره نشسته بود، توجه ما را…
ده شعر از صالح بیچار: برگردان از زانا کردستانی، بخش اول: چشم انتظاری، دریاییست... که خشک نمیشود و از بین نمیرود غروب است و چشم انتظار تو... دلم میگوید که…
خاطرم هست چهار پنج ساله که بودم، اولین سؤالی که بزرگترها از من میپرسیدند این بود که در آینده میخواهی چه کاره شوی، آن زمان من البته بر خلاف اکثر…
این روزها که کمی بیشتر برای شنیدن صدای درون خود وقت دارم، اندکی ترسهایم کمتر شدهاند. دستِکم ترسهایی که از نشنیدن صدای درون ناشی میشدند، حالا کمی از من دور…
تو در آینهای نزدیک مثل سراب دور مثل بغض شعله میکشد نگاهت در اقیانوس خشکیده ذهنم میسوزم در آتشی که خانهام شده میگدازم از درد از تنهایی هراس افروز از…
تک درخت مرده غرقِ بیبرگی و خشک شاخسارش همه بیبار و ثمر خفته در خوابگه مرگ و عدم جویباران جاری زیر باران چمن و گل بوته و عطر بهار بلبلان…