نوشتار مهمان؛ منتخبی از اشعار آقای زانا کردستانی
مجموعه اشعار منتخب آقای زانا کردستانی: هر صبح یاد آن زن کرد میافتم که هنوز نمیداند، حیاط خانهاش را کجای این جهان جارو کند؟! کلاغ که رفت، چشمهای مترسک از…
مجموعه اشعار منتخب آقای زانا کردستانی: هر صبح یاد آن زن کرد میافتم که هنوز نمیداند، حیاط خانهاش را کجای این جهان جارو کند؟! کلاغ که رفت، چشمهای مترسک از…
شاید تفاوتها را همین شبها رقم بزند، همین شبهایی که به بودنی نیاز است و جز تنهایی، همه چیز نابود است. همین شبهایی که حضور مفهوم پیدا میکند و میتواند…
آرام آرام کاغذ و قلمش را کیفش بیرون آورد و بر روی میز گذاشت. قلمش را که در دست گرفت، کافهچی هم قهوهاش را آورده و بر میز گذاشت. حالا…
گاهی باید بنویسم، نه برای آنکه نوشتن حالم را خوب میکند، بلکه گاهی باید از حالِ خوب نوشت. حتی اگر غروب جمعه باشد، حتی اگر هوا دلگیر باشد و حتی…
این روزها هر از گاهی که به آینه مینگرم، حس دلتنگی غریبی مرا فرا میگیرد. شاید هنوز چیزی در گذشته باقی مانده است که مرا دلتنگ خود میکند و شاید…
برگ هشتم دلتنگم، دلتنگ تو و هر آنچه با تو، به یاد تو و با خاطرات تو در دنیای تاریک و کوچکم روی میدهد. شاید اینجا همان جایی است که زندگی…
گاهی نوشتن از همیشه برایم سختتر میشود، گاه نمیتوانم آنچه میخواهم را بنویسم و گاه آنچه مینویسم آن چیزی نیست که باید باشد. امروز شاید یکی از همین روزهاست و…
گاهی هیچ کافی نیست، هیچ چیز، هیچ کس، هیچ جا، هیچ کلام و حتی هیچ گاه. گاهی فقط تو باید باشی، تا هیچ چیز، هیچ کس، و هزار هیچ دیگر…
دلتنگ از دوری دلتنگ از دوری دلگیر از دوران عشق، تنهایی روز، بیخوابی مرگ، بیزاری دلتنگ از دوری دلگیر از جهان تنها در زندان نفرین بر دوران نفرین بر زندان…
شاید همیشه لازم نباشد هر آنچه در ذهنم میگذرد را خودم بنویسم، گاهی یک شعر، یک جمله، یک نقاشی، یک عکس و حتی یک حرف میتواند همهی آنچه حس میکنم…