بیخیال؛ برگردان داستانکی زیبا از فرانتس کافکا
صبح خیلی زود بود، خیابانها تمیز و خلوت بودند، و من پیاده به سمت ایستگاه قطار میرفتم. وقتی ساعتم را با ساعت برج مقایسه کردم، متوجه شدم که زمان خیلی…
۶ دیدگاه
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
چشات از رفتنت میگه تو داری دور میشی از من دلت گیرِ جای دیگه لبات از عشق و دوست داشتن چشات از رفتنت میگه همین حسی که این روزا کنارش…
امروز دلم می خواهد جور دیگری بنویسم ، مدتی است که با خود کلنجار می روم که چه بنویسم ، به راستی مگر من همیشه چگونه نوشته ام ، امروز…