دردها و زخمها؛ نوشتن و گفتن…
نوشتن، همیشه برای من، بهترین راه برای عبور از عمیقترین دردها و زخمها توی زندگی بوده. دردها و زخمهایی که گاهی خودم هم از درک کاملشون عاجز بودم و توان…
نوشتن، همیشه برای من، بهترین راه برای عبور از عمیقترین دردها و زخمها توی زندگی بوده. دردها و زخمهایی که گاهی خودم هم از درک کاملشون عاجز بودم و توان…
امروز، 11 مهر سال 1402، سیزدهمین جشن تولد ایپیبلاگ است. سیزده سال پیش در چنین روزی اولین نوشتهی من در وبلاگ شخصیم منتشر شد و نوشتن من در این دفتر…
نمیدانم دقیقاً چند سال پیش، چه ماهی، چه شبی و چه ساعتی این حس را در بند بند وجودم احساس کردم، شاید هم میدانم اما نمیخواهم به یاد آورم. نمیخواهم…
چند وقتی هست که از وبلاگنویسی دور هستم و فرصت کافی برای نوشتن که هیچ، حتی برای خوندن نوشتههای دوستان وبلاگنویس رو هم نداشتم. روزهای سخت و آسونی که به…
ای بخت چو ماه تغییرپذیری گاهی به فزونی آنی به افولی؛ زیستی نفرتانگیز نخست ستمگر و سپس مُسکن ملعبه میکنی با اذهان روشن؛ فقر و غنایت چو یخ ذوبشان میکند…
باید به جنگیدن ادامه میداد، باید راهش را ادامه میداد. آرام آرام از میان اجساد سربازان به خون آلودهای که بر زمین افتاده بودند، به پیش رفت. صدایی از درونش…
سپیدهی صبح در حال روشن کردن آسمان بود و آخرین چشمکهای اختران، در پسِ غروب مهتاب، رو به زوال گذاشته بود. برای او که سربازی در خط مقدم جبهه است،…
به چشمانم دیگر اعتماد ندارم. وقتی دیدگانم باز هستند، جهنمی را به تصویر میکشند که در آن آتش به آب میزند، یخ سوزان است و آسمان روزش به شب بدل…
برگردان منتخبی از اشعار بیکس محمد قادر به قلم زانا کردستانی: در مراسم ختم تو، آنها که میآیند، بعضیهایشان میگریند و عدهای هم غمگیناند. پس تو تا زندهای از رقص،…