حرفهایی که میپرند، فکرهایی که میمانند…
امروز، هر وقت که بین یک روز پرمشغله کاری، فرصتی برای تنها ماندن و فکر کردن داشتم، دهها و شاید هم صدها کلمه در ذهنم ردیف میشدند و با خود…
امروز، هر وقت که بین یک روز پرمشغله کاری، فرصتی برای تنها ماندن و فکر کردن داشتم، دهها و شاید هم صدها کلمه در ذهنم ردیف میشدند و با خود…
چند ماه پیش و برای نوشتن متنی، مجموعهای از اشعار شعرای مشهور پارسیگوی را جمعآوری کردم. اشعاری که هرگز در آن زمان به نوشتار تبدیل نشدند و به تبع آن،…
اندوهگینم، لحظه به لحظه، روز به روز و سال به سال. سالها چون برق و باد میگذرد و امیدهایم چون برگ پاییزی بر خاک میافتند. یک عمر است که خزان…
سالها پیش چند صباحی خاطراتی نوشتم و داستان آن روزهایم را مکتوب کردم، امروز، روزی است که من آن نوشتهها را خواندم و وسوسه نوشتن، بار دیگر مرا به حرکت…
از هزاران داستانی که در زندگی ما رخ میهد، شاید هیچیک ارزش بازگو کردن نداشته باشد. چه در خیالات خودمان و چه برای آنان که در اطراف ما هستند. شاید…
شاید هنوز هم روزهایی برای گریز از زندگی باشد، شاید هنوز هم سکوت معنایش را در خود حفظ کرده باشد و شاید هنوز هم حرفهای زیادی برای گفتن و داستانهای…
گویا داستان همواره ثابت است، همه چیز تکرار میشود. افراد، حرفها، اتفاقات، زمانها و مکانها متفاوت است اما نتایج همواره یکسان هستند. مهم نیست که چه کسی باشد، چه زمانی…
تنها در جهان غم غرق در رویای من اتاق دنیای ویران تاریکی ساکن زندان من زندگی تکرار مرگ پوچ امید دنیای من نقاب رنگ چهرهها ریا مادر دردهای من من…
برگ سوم هنوز هم روزهایی هستند که دردشان از توانم خارج است، روزهایی عذاب آور و هولناک که تحملشان طاقتم را طاق میکند و گذرانشان سختترین لحظات زندگیم را رقم…
برگ دوم هنوز هم وقتی به گذشته مینگرم هیچ چیز را نمیبینم، شاید امروز همان روزهایی است که در آرزویش بودم و شاید هم هنوز روزهای رؤیایی من فرا نرسیده…