« هدف والا » آخرین بخش از داستان طنز جومونگ است.
جومونگ و سوسانو به قصد رسیدن به هدف والا با تعداد زیادی خدم و حشم به سمت بویو راه افتادن و بعد از ۱۱۴ روز به بویو رسیدن و مستقیم رفتن پیش گوموا…
در قصر بویو
گوموا که باور نمیکرد که سوسانو اونو سرکار گذاشته و رفته با یار دیگری خیلی خیلی عصبانی بود…
جومونگ: سلام بر پدر عزیزم، غم هجران تو منو دیونه کرده بود…
گوموا: آره قشنگ معلومه، رفتی اونجا بدون اجازه من زن گرفتی بی مصرف؟
– نه به جون پدر، فرهاد چهارم منو مجبور کرد…
– آره تو گفتی منم باور کردم، بعدشم این مگه نامزد تسو نبود، سر پسرای دسته گلم رو زیر آب کردی برگشتی اینجا بی حیا؟ بدم سرت رو ببرن؟
– من میدونم تو پدرم نیستی، پس حق نداری منو بکشی، اگه بازم به من توهین کنی میدم شوان دی بهت یورش ببره! تو نمیتونی جلوی رسیدن من به هدف والا رو بگیری، من همه جا رو میگرم، من خیلی پر قدرتم، من جومونگم….
– برو گمشو بیرون بابا، اگه تو این کاره بودی که الان اینجا نبودی…
– تو دستاتو تکون میدی، همین جا آخر راهه؛ داریم از هم جدا میشیم، داری میری تو بیراهه!
جومونگ که نارحت شده بود از قصر خارج و شده و رفت یه گوشه نشست کلی گریه کرد و بعد اومد پیش سوسانو و گفت: اگه من بویو رو از بین نبردم مرد نیستم….
سوسانو: حالا تند نرو یه حرفی میزنی بعداً نمیتونی انجام بدی توش میمونی…. من بدبخت رو هم بیچاره میکنی دیگه نمیتونم سرمو بالا بگیرم…
– نه عزیزم اصلاً! حالا سرتو بالا بگیر تا هنوز دیر نشده، تا دلم زیر فشار غصه هات پیر نشده. سرتو بالا بگیر من تحملم کمه تو دلم به حد کافی پر غصه و غمه...
– خوب حالا چی کار کنیم؟
– هیچی باید بریم به هدف والا برسیم، کاری نداره یه گروه درست میکنیم به اسم دامول و همه جا رو میگیریم، منو اینجوری نبین، کیلو کیلو هوش و عقل و درایت در من ذخیره شده برای روز مبادا….
– پس کی برگردیم ایران؟
– معلوم نیست هر وقت نویسنده قسمت بعدی رو بنویسه!!
– نمیدونی کی مینویسه؟
– نه ولی مطمئنم دلش برامون تنگ میشه، آخرش سری بعدی رو هم مینویسه!
– مطمئنی؟ قسم میخوری؟
– آره، اینم قسم به جون تو!
پایان