شرح روزنامه
طی یه قرار نانوشته با خودم میخوام از این به بعد نوشتهها رو قبل از انتشار یه بار دیگه بخونم شاید اشکالات تایپی کمتر بشه…
امروز داشتم نوشتههای قبلی اینجا رو میخوندم و دیدم که اینجا چقدر غمگین شده، در حالی که قرار بود اینجا شاد باشه…
باید یه تغییر رویهی کلی بدم…
خیلی وقته داستان جدیدی ننوشتم و نمی دونم چرا!!!
گاهی باید حرف زد تا فهمیده شد، اما داستان زمانی خیلی سخت میشه که حرف میزنی و متوجه میشی که چقدر با فهمیده شدن فاصله داری…
و این من، برای من بودن کافی نیست…
به شکل عجیبی امروز دلگیرم…
و شعرهایی که سروده میشوند…
در جایی دیگر شاید…
در زندگیای دیگر شاید…
در زمانی دیگر شاید…
امان روزهایی که نمیگذرند…
گاهی نوشتن لازمه…
گاهی نوشتن سختتر از همیشه میشه…
و گاهی هم نوشتن غیرممکن…
امروز بعد از مدتها فرصتی پیدا کردم که تاریخ ایپیبلاگ رو از میلادی به خورشیدی تغییر بدم…