گوشهای تاریک؛ شعر سپید
نشستهام در گوشهای تاریک در جهانی به وسعت یک اتاق گوش فرا میدهم به سکوت که در میان همهمهی آدمیان میپیچد غرق میشوم در آغوش تنهایی و چون درختان جنگلی…
نشستهام در گوشهای تاریک در جهانی به وسعت یک اتاق گوش فرا میدهم به سکوت که در میان همهمهی آدمیان میپیچد غرق میشوم در آغوش تنهایی و چون درختان جنگلی…
چند وقتی هست که از وبلاگنویسی دور هستم و فرصت کافی برای نوشتن که هیچ، حتی برای خوندن نوشتههای دوستان وبلاگنویس رو هم نداشتم. روزهای سخت و آسونی که به…
چند ماه پیش و برای نوشتن متنی، مجموعهای از اشعار شعرای مشهور پارسیگوی را جمعآوری کردم. اشعاری که هرگز در آن زمان به نوشتار تبدیل نشدند و به تبع آن،…
دلگیرم... از زمین و زمان دلگیرم... از خاکی که بر آن گام مینهم و از آسمانی که زیرِ سقفش مرگ را زندگی میکنم دلگیرم... خستهام از روزهای در گذر، از…
از حدود دو هفته پیش در تلاشم نوشتن متنی رو شروع کنم که توی اون، فهرستی از چیزایی که میخواستم بنویسم و ننوشتم یا نتونستم بنویسم رو ردیف کنم. از…
فرسنگها دورتر، به اطرافش نگاهی میکند و آرام آرام به این سو و آن سو میرود. هر گام با نگاهی به دوردست همراه میشود و هر نگاه، در جستجوی چیزی…
نمیدانم که قبلاً اینجا گفتهام یا نه (و البته نمیخواهم مطالب قبلی را به دنبالش جستجو کنم!)، اما من روزی در هر ماه را به وبلاگخوانی میپردازم و نوشتههای تعدادی…
شب اول در زندگی همهی ما لحظاتی هست که جهانِ هستی به ما تلنگر میزند. تلنگری گاه چنان مهیب و سهمگین، که درک و تجربهاش به لحظهای درنگ در بود…
این روزها آنقدر خستهام که حتی توان نوشتن متن کوتاهی را هم ندارم. روزهاست که میخواهم از گذران همین ایام پر از ملالت و خستگی بنویسم اما دستم یاری نمیکند.…
چند صباحی میشود که به دلایلی دور از روند عادی زندگی، به شکل دیگری روزگار میگذرانم. ساعتهای کاری بسیار بیشتر، خواب کمتر، فضایی تازه و پر از آدمهای غریب، دسترسی…