جهان من، جهان تو، جهانی برای زندگی…
همهی ما در این کهنه رباط و زیر همین گنبد دوار زندگی میکنیم و روزها و شبهایمان در این جهان، منظم و تکراری، میآیند و میروند. جهانی به وسعت زندگی…
همهی ما در این کهنه رباط و زیر همین گنبد دوار زندگی میکنیم و روزها و شبهایمان در این جهان، منظم و تکراری، میآیند و میروند. جهانی به وسعت زندگی…
زندگی در گذر و این جهان گذران است. زمان همچون برق و باد به پیش میتازد، چون رودی خروشان جاری است و منتظر هیچ کس و هیچ چیز نمیماند. لحظهها…
گاهی باید بنویسم، نه برای آنکه نوشتن حالم را خوب میکند، بلکه گاهی باید از حالِ خوب نوشت. حتی اگر غروب جمعه باشد، حتی اگر هوا دلگیر باشد و حتی…
گاه زندگی آنقدر خسته کننده میشود که دیگر توانی برای هیچ چیز نمیماند و خستگی چنان بر روح و تن چیره میشود که تنها راه علاج، خواب عمیق خواهد بود.…
در آخر همهی ما تنها هستیم و هیچکس برای نجاتمان نمیآید؛ این جملهای است که شاید چند باری در نوشتههایم آن را تکرار کرده باشم. جملهای از جان ریس (جیم…
سال 1396 هم گذشت، سالی که شاید سختترین لحظات زندگی من در آن رقم خورده باشد، سالی که شاید نهایت درد را در آن چشیده باشم و سالی که برایم…