گاه زندگی آنقدر خسته کننده میشود که دیگر توانی برای هیچ چیز نمیماند و خستگی چنان بر روح و تن چیره میشود که تنها راه علاج، خواب عمیق خواهد بود. خوابی آنقدر عمیق که به مانند لحظهای کوتاه از احساس مرگ باشد و همه چیز برای یک لحظه هم که شده خاموش شود. نه صدایی در سر، نه نوری در چشم، نه آوایی در کلام، نه رویایی در خواب و نه جانی در تن، همه چیز لحظهای را به سکوت بگذرانند.
شاید در این همهمهی زندگی و جولان درد و رنج، سالها برای یک خواب عمیق زمان نیاز باشد و شاید هرگز عمیقاً به خواب نرویم، اما شاید این نزدیکترین تجربه به مرگ، روزی برای ما روی دهد و شاید نشانهای باشد برای شروعی متفاوت، برخواستن از مرگ و زاده شدنی دوباره، پایانی بر خاطرات و آغازی بر خاطرهسازی، و صد البته مرگی برای درد و میلادی برای شادکامی.
خواب عمیق و بیداری
شاید آن لحظه که از خوابی عمیق بر میخیزیم و دوباره چشم در چشم این دنیای پیر و فرتوت میشویم، هجوم افکار و هیاهوی بیهوده سعی در فراموشی آرامشی که تجربه کردهایم داشته باشد؛ اما بهترین لحظات زندگی، فراموش نشدنیترینها هستند و بدون شک خوابی که در آن همه چیز فراموش شود، خود بهترین لحظهی زندگی خواهد بود.
گاه آغازی نو را همین بهانه کافی است و گزیدن راهی جدید را بیداری از عمیقترین خوابها باعث میشود. چه بسا تغییری کوچک در روند پر تکرار جهانی پر از خواب و خیال و کابوس، نخستین گام برای شروع زندگی دوبارهای باشد که همیشه آرزویش را داشتهایم و چه بسیار روزهایی که با خیال همین آغاز، پایان یافتهاند. گاه تلنگری کوچک را باید جدی گرفت، صدای محو آن را شنید و کور سوی نورانیاش را دید و دنبال کرد…
+ تصویر: نقاشی «رنج روز، خواب شب» اثری از ونسان ون گوگ.