توفانی در رهایی روز
و جهانی سراسر برف
نه بارانی و نه عمیق، بلکه آغازند.
فامی چنین ذاتی، هبوط نمیکند
بلکه از پوستم خواهند رویید
برف، درختان، جاده.
نه ساخته میشود و نه میروید، چنین نیلگونی
برای لمس یا چشیدن یا تصور در ذهن
یک خاطره، نه چشم، نه شاهرگ
نه گل سپاسی، نه ویشا، نه شقایق
نه تخته سنگ، نه میوه، نه لایهی روغن، نه سلاح جنگی
نه تیتانیم یا فیروزه
نه جیوه یا منیزیم
نه فسفر، نه یاقوت و نه ورقی نقزهای
نه تخم اردک و نه کوزه شیر
نه چیت، نه کتان، نه لباس رزمی
نه به رنگ پر طاووس، نه مرکب هشتپا، نه جوهر
بی هیچ اساسی. لحظهای نیلگون
سینینن هتکی*، به زبانی غریب
ناآشناست اما گویی میشناسی
تصویری آبی، فیروزهای، فرابنفش
گرگ و میش، فراتر از عرش
شناور، در پرواز، بی ذرهای موج
گاهی خالی از ابر
چنان که میتوان به شیشهای بدل شد
که سرمایی سخت میخورد
فروغ پس میرود
به زیر پلکهای در حال بسته شدن
آنگاه که همه چیز نیلگون میشود، فاصله میگیرم
با سکوت و دوری
چو نیلگونی که از من دور است…
* (sininen hetki) شفق صبحگاهی به زبان فنلاندی.
سرزمین نیلگون از لاوینیا گرینلاو
«سرزمین نیلگون» برگردان آزاد و همراه با تصرف شعری زیبا، عمیق و خواندنی از لاوینیا گرینلاو شاعر، داستانسرا و نویسنده انگلیسی است. از این شاعر معاصر آثار زیادی نظیر چند پاسخ بی سوال، لحظهی ساخته شده، مینسک و عکس شب برخی از مشهورترین اثار او هست که موفق به کسب جوایزی از جمله جایزه اولین رمان، تی. ای. الیوت، فوروارد و جایزه کتاب کاستا شده است.
A flood as the day releases
and the whole snow world
is neither wet nor deep, but primary.
Colour so inherent, it does not fall
but rises from my skin,
the snow, the trees, the road.
This blue isn’t built or grown.
It has no tissue, nothing
to touch or taste or bring to mind
a memory, no iris or artery,
no gentian, aconite or anemone,
no slate, plum, oil-spill or gun,
no titanium or turquoise,
no mercury or magnesium,
no phosphorous, sapphire or silver foil,
no duck egg or milk jug,
no chambray, denim or navy,
no indigo, octopus ink, no ink,
no element. The blue moment,
sininen hetki in a language that claims
no relation but greets in passing
picture blue, cyan. Ultraviolet
twilight, higher than the heaven
of swimming or flying — no splash.
A time without clouded objects,
in which you might become the glass
you swallowed through cold.
Light draws back
behind the rim of the eye as it closes.
I keep my distance, as things turn blue
through stillness and distance,
as everything blue is distant.
Lavinia Greenlaw