مجموعه داستانک خواب‌نما؛ بخش پنجم: سراب

You are currently viewing مجموعه داستانک خواب‌نما؛ بخش پنجم: سراب

فرسنگ‌ها دورتر، به اطرافش نگاهی می‌کند و آرام آرام به این سو و آن سو می‌رود. هر گام با نگاهی به دوردست همراه می‌شود و هر نگاه، در جستجوی چیزی است. خود را در صحرای برهوتی محصور یافته است و برای گریز از تباهی به هر ریسمانی چنگ می‌زند. تجسمی از سبزی در گوشه‌ای از افق، سایه‌ای از حیات در این سو، تصویری از آبادانی در آن جناح و تلألوی سراب در سمتی دیگر.

نه شحاعت آن را دارد که در مسیر تازه‌ای برای رسیدن به سبزی، حیات، آبادانی و سراب گام بردارد و نه یارای ماندن در این صحرای تنهایی را دارد. گاه تسلیم ماندن می‌شود و گاه عزم سفر می‌کند. از این سو به آن سو، چند گام به پیش و چند گام به پس، عاقبت اما همان جایی است که همیشه مانده و همه‌ی آنچه در دوردست بوده، همانجا می‌ماند و هیچ چیز تغییری نمی‌کند.

روزگار در گذر و شمع عمرش رو به افول است. در میان همهمه‌ی عبور ایام، در جهانی خالی از سکنه و بر خاکی که شوره‌زاری از رویاهای بافته و نبافته است، اشک می‌ریزد، بی‌تابی می‌کند و برخود می‌پیچد. در هوای روزی که شجاعت گام برداشتن به سویی را داشته باشد. بی‌توجه به آنکه هدف کجاست، تنها راهی شود به سوی هر مقصدی تا از این وادیِ تنهایی بگریزد.

بیشتر بخوانید:  مجموعه داستانک خواب‌نما؛ بخش چهارم: گوشی شنوا

در لحظه‌ای که خورشید و ماه در آسمان خیالش ظاهر هستند و سایه‌ای از نوری نیست، تاریکی بر همه جا گسترده گشته و آسمان از خستگی درخشان شده، چشم‌هایش را می‌بندد و بی‌هدف، بدون آنکه بداند به کجا خواهد رفت گام برمی‌دارد. می‌رود و می‌رود تا جایی که احساس می‌کند پایش نه بر نرمی شن‌های روان صحرای دنیایش که بر سنگ‌فرش سختِ جهان دیگران است. گوشش پر می‌شود از قال و قبل شهر، نگاهش درگیرِ آسمانِ سیاه و دودآلودی که تنفس را برایش سخت کرده، به جهانی که با خیال آبادانی به آن سفر کرده می‌نگرد. هیچ کس و هیچ چیز برایش آشنا نیست و غربت بر گلویش چنگ می‌اندازد.

چشمانش را می‌بندد و مسیر رفته را باز می‌گردد. راه را ادامه می‌دهد تا آنجا که سرمای سردِ زمستان را بر پوستش احساس کرد. چشمش را که می‌گشاید، با دنیایی روبرو می‌شود که شاید از دوردست نمایی از حیات را داشته، اما واقعیتش سرزمینی سرد و یخ‌زده بوده که آمد و شد شب و روز، نوری بر درختان خشک شده‌اش می‌تابانده و بازی سایه‌های آن‌ها، از دور نمایی از حیات را به تصویر می‌کشیده.

بارِ دیگر چشمانش را می‌بندد و باز می‌گردد. گام به گام به سوی مقصدی دیگر، از سرمای یخ‌زده‌ی یک جهان، به گرمای شن‌های صحرای دنیای خودش، و از هرم ماسه‌های تابستانی به سوی  سرزمینی بهاری. قدم به قدم گرمای زمین کم می‌شود و خنکای هوا بیشتر، بی توجه به آنچه در پیرامونش است، سر مست از خنکای نسیم سرزمین سبز، بی حس از شیرینی عطر هوا، به هر سختی پیش می‌رفت. در خود حس می‌کرد که خود سربازی شده که در نبردی بزرگ زخم‌ها برداشته. با همه‌ی زخم‌ها اما باز هم به جلوتر می‌رود. آنقدر پیش رفت که دیگر توانی برایش باقی نمانده بود. چشمش را که گشود، خود را در میان بوته‌های سبزِ عظیمی از خار یافت که غرق در سرخی خونش شده‌اند. رخم‌هایش یکی پس از دیگری به درد آمدند. حالا دیگر خبری از هوای دلنشین و دنیای سبر نبود. یادگاران او از جهانِ سبز، زخم‌های عمیقِ بسیار بود. آنگاه بود که دریافت این بار هم راهی جز بازگشت ندارد.

چشمانش را بست و این بار به سوی آخرین مقصد راهی شد؛ سراب…

به چه ماند جهان مگر به سراب
ناصر خسرو

داستانک سراب

خواب‌نما، یک مجموعه‌ی آنتولوژی از داستانک (فلش فیکشن) است که به تازگی به ای‌پی‌بلاگ افزوده شده است. در این مجموعه، داستانک‌هایی مجزا از هم نوشته خواهند شد که هر یک از آن‌ها روایت‌گری قصه‌ای متفاوت هستند. امیدوارم از مطالعه‌ی داستانک «گوشی شنوا» چهارمین بخش از مجموعه‌ی خواب‌نما لذت ببرید.

داستانک یا فلش فیکشن چیست؟ داستانک نویس کیست؟

آنتولوژی یا گلچین ادبی چیست؟ مفهوم آن در ادبیات و هنرهای نمایشی چه تفاوتی دارد؟

+ تصویر: نقاشی «شب پر ستاره» اثری از ونسان ون گوگ.

دیدگاهتان را بنویسید