اگر خودم را بنویسم؛ دفتر دردنامه

You are currently viewing اگر خودم را بنویسم؛ دفتر دردنامه

دلگیرم… از زمین و زمان دلگیرم… از خاکی که بر آن گام می‌نهم و از آسمانی که زیرِ سقفش مرگ را زندگی می‌کنم دلگیرم… خسته‌‌ام از روزهای در گذر، از بود و نبودهای بیهوده، از سخن‌های پوچ و از رویاهای بر باد رفته خسته‌ام. بیزارم، از جهانی که در آن تاریکی روشنایی است و خزان بهار است، از توهماتی که هرگز واقعی نمی‌شوند و از واقعیت‌هایی که هیچگاه رنگ وهم به خود نمی‌گیرند بیزارم. حیرانم، در روزگاری که قلم از نوشتن مأیوس شده و جوهر بر کاغذ خشک نمی‌شود، از اینکه دیگر خودم را هم نمی‌توانم بنویسم و نوشتن به رویا بدل شده حیرانم…

در چنین روزهایی که دیگر ذهنم از کنار هم نشاندن کلمات برای روایت داستانی که در من جاری است، عاجز می‌شوند، دستانم عزم نوشتن دارند و انگشتانم از روحم دلگیر می‌شوند. باید نوشت، اما نمی‌توان نوشت. گویی عزم سفر دارم اما پایی برای رفتن ندارم و یا خواب می‌بینم اما بیدارم! نه سرمای زمستان و نه گرمای تابستان، نه زردی خزان و نه سبزی بهار، هیچ یک مرا در رویای خود غرق نمی‌کند. حتی این سیاهی که بر سلولِ دنیایم سایه افکنده هم دیگر مرا در گرداب خود فرو نمی‌برد.

بیشتر بخوانید:  گاهی یک نگاه؛ دفتر دردنامه

چه می‌نویسم اگر خودم را بنویسم؟

شاید این روزها و شب‌ها پایانی باشد بر آغازی که هرگز روی نداده است و شاید هم جلوه‌ای از سیاحتی باشد که از آینده به سوی گذشته به جریان افتاده است. نه دست و نه ذهن، نه روح و نه تن، نه آینده و نه گذشته، و نه من و نه آینه، هیچکدام نمی‌دانیم که از بامدادان تا شامگاهان چه بر من می‌گذرد و زخم‌هایی که روز به روز کهنه‌تر و دردناک‌تر می‌شوند، از کجا و به چه دلیل بر روح و جان، جا خشک کرده‌اند.

اگر روزی برسد که دوباره بتوانم خودم را بنویسم، آنگاه خواهم گفت از این روزهایی که در من جاری است و از این شب‌هایی که بر من می‌گذرد. برای این لحظه اما، نگفتن از من و نوشتن از آنچه نیست، شاید آخرین سنگر برای رهایی از تنهایی، سیاهی و تاریکی باشد…

+ تصویر: طرح «نوشته‌های ناخوانا» اثری از واسیلی کاندینسکی، نقاش و نظریه‌پرداز معاصر روس.

این پست دارای 4 نظر است

  1. لیمو

    چقدر درست این ناتوانی در برابر گفتن حالات درونی رو توصیف کردین و علاوه بر اون چه تصویر خوبی رو انتخاب کردین. نوشته های ناخوانا، گفته های ناشنیدنی، درد های ندیدنی و سردرگمی…

    1. آرش

      ممنون…
      شاید همینا مفهوم زندگی باشه…

  2. محمد رها

    درود
    به دعوت الیشاع فیلم پلتفرم رو دیدم. واقعا فیلم جالبیه و مفاهیم عمیقی درش مستتر شده.
    و خواستم بگم همه ما بالا و پایینهایی در زندگیهامون داریم که ما رو گاهی از حرکت بازمیداره و روزشمارهای تلخی برامون رقم میزنه و گاهی چنان سرعتی به ما میده که گذر عمر رو نمی فهمیم شاید این روزهای پررشتاب طعم شیرین نداشته باشن اما در قیاس با اون روزهای پایین بودن و یادآوری تلخیها میتونن شیرین باشن. و مجموع این تجربیات میتونن به ما بگن که دوباره هم بالا و پایین شدن داریم. آقا آرش همواره امید و پویایی ما رو به بالاتر میبره و برعکس ناامیدی و ایستایی ما رو علی الظاهر پایین نمیبره اما بواقع چون فرصت بالا رفتن رو از دست دادیم پایین تر برده!

    1. آرش

      دقیقا همینطوره، زندگی بالا پایین زیاد داره… و این بالا پایین‌ها هم تا آخرین لحظه ادامه خواهند داشت…

دیدگاهتان را بنویسید