گاهی یک نگاه؛ دفتر دردنامه

You are currently viewing گاهی یک نگاه؛ دفتر دردنامه

گاهی یک نگاه کافی است تا در دنیایی از خیال غرق شوی و به دوردستی پرواز کنی که دیگر دست یافتنی نیست. بروی و بروی تا فراسوی زمان و در بند بندِ آرزوهای خاطره شده و نشده قدم بزنی. کوچه به کوچه و خیابان به خیابان، روزها را گز کنی و آسمان‌ها را در جستجوی ستاره‌ای که به نام خود خوانده بودی بجویی.

روزگار در گذر خود از عمر، چنان سریع و برقآسا پیش می‌رود که گویی بعضی روزها همین دیروز بودند و در آن سوی داستان هم انگار هر لحظه چنان آهسته و کند می‌گذرند که هر ساعت یک سال می‌شود و هر روز یک عمر. زندگی می‌گذرد و می‌رود و ما می‌مانیم و آنچه بوده و نیست، آنچه نبوده و هست و آنچه باید باشد اما نخواهد بود. این حکایتی است همیشگی که در آن تردیدی نیست.

بیشتر بخوانید:  قلبِ زمان؛ دفتر دردنامه

گاهی یک نگاه…

گاهی یک نگاه باید باشد تا به خاطر آوری که از کجا آمده‌ای و به کجا می‌روی. گذشته‌ات چگونه گذشته است و آینده‌ات چگونه خواهد بود. گویی هسته‌ی زندگی در فراکتالی اسیر شده و هر تصویر از آینده، انعکاس گذشته‌ای است که همیشه رخ داده و این چرخه‌ی معیوب، آینه‌وار روی می‌دهد و روی می‌دهد.

زندگی اما روایت خودش از عمر را داد و من و ما تنها ذره‌ای بی‌مقدار هستیم در گردش ایامی که هرگر معطل هیچکس نمانده و نخواهند ماند. چه در این زمان متوقف شویم و چه در آینده و گذشته سیر کنیم، زندگی به راه خود می‌رود و به سوی دریای خود جاری است. جاری در زمان، جاری در مکان و جاری در اندیشه، بی‌هیچ استثنایی پیش می‌رود و همه چیز را در خود حل می‌کند، گرچه می‌گویند چون می‌گذرد غمی نیست، اما شاید باید گفت چون زندگی هست، غمی نیست…

و در آخر گاهی یک نگاه تلنگری است که به یاد آوریم همه چیز می‌گذرد و بودن‌ها به نبودن بدل می‌شوند و ماندن‌ها به رفتن. هیچ چیز در این دنیا ماندنی نیست و هر چیزی را پایانی است. حتی اگر نخواهیم بپذیریم، ما را هم پایانی است و دستِ آخر همه چیز به مشتی خاک بدل می‌شود. مقصد ثابت است اما راه‌ مختلف، رفتن تقدیر است اما رسیدن نامحتمل…

ببرید ز من نگار هم خانگیم
بدرید به تن لباس فرزانگیم
مجنون به نصیحت دلم آمده‌است
بنگر به کجا رسیده دیوانگیم
ابوسعید ابوالخیر

+ تصویر: نقاشی «سرگردان بر فراز دریای مه» اثری از کاسپار داوید فریدریش نقاش شهیر آلمانی.

دیدگاهتان را بنویسید