برگ ششم
همیشه جنگیدن با ترسهایم برایم ترسناک بوده، اما ملغمهای از حس شجاعت و قدرت را هم در وجودم زنده نگه داشته است. البته این داستان من و ترسهای روزمره، سطحی و حتی عمیقم است نه داستان من و ترسناکترین ترس زندگیم. گرچه هنوز هم که هنوز است هیچکس باور نمیکند اما بزرگترین ترس زندگی من، تنهایی است. ترس تنهایی آنقدر برای من وحشتآور است که حتی نامش سایهای از مرگ را بر بود و نبود همه چیز من میاندازد.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ
ترس تنهایی یگانه ترسی است که همواره در وجودم خانه کرده و هیچگاه دنیای مرا ترک نکرده است. هر لحظه از زندگی من با ترسی سر شده که هیچگاه راهی برای گریز از آن نیافتهام. من در گوشهای از دنیای خود، در سلولی تنگ و تاریک، بر دیواری خیالی تکیه میزنم و همچون دیوانگان، گاه میخندم و گاه گریه میکنم، شاید این تنها راه نبرد در برابر حریفی دیرین باشد که پیروزی بر آن دو راه بیشتر ندارد، فراموشی تنهایی و آغاز زندگی من و من، یا ظهور نجات بخشی که مرا از چنگال تنهایی برهاند. راههایی که دستِکم تا به امروز هیچیک محقق نشدهاند و نبرد همچون همیشه ادامه دارد…
تنهایی واقعی فقط به زمانهایی که شما تنها هستید محدود نمیشود.
چارلز بوکوفسکی
شاید گاهی در ذهن خودم هم از ترس تنهایی به سوی راههایی سطحی و ساده برای فرار بروم، اما هیچگاه گام در راهی نگذاشتهام که بویی از گریز در آن به مشام برسد، چراکه تنهایی سایهی من است و گریختن از آن چیزی جز دور باطل نیست. من همیشه همینجا هستم، پا به پای تنهایی، غرق در ترس تنهایی، زخمی از غم تنهایی و خسته از نبرد با تنهایی، اما همیشه همینجا میمانم و تا آخرین لحظه میجنگم؛ زیرا بدون جنگ با بزرگترین، وحشتناکترین و کشندهترین ترس زندگیم، دیگر هیچ نخواهم بود…
آنچه مرا نکشد، قدرتمندترم میکند.
فریدریش نیچه