نماد سایت ای‌پی‌بلاگ

تفألی به حافظ برای گریز از روزهای خستگی…

حافظ خوانی

این روزها آنقدر خسته‌ام که حتی توان نوشتن متن کوتاهی را هم ندارم. روزهاست که می‌خواهم از گذران همین ایام پر از ملالت و خستگی بنویسم اما دستم یاری نمی‌کند. شاید هم ذهنم باشد که از خستگی یارای نوشتن هیچ سخنی را ندارد و گفتن و نوشتن از شلوغی این روزها و مشغله‌ی بی‌پایان آن‌ها، و کارها و افکاری که روی هم تلنبار شده‌اند خود داستانی است که روایتش، دستِ کم در این ایام، از من بر نمی‌آید.

به رسم همیشه، دز زمان‌هایی که ذهنم برای نوشتن یاری نمی‌کند و دستم با قلم سر ستیز دارد، شعر خواندن کیمیا می‌شود و خستگی روح و جانم را به باد فراموشی می‌دهد. فرقی ندارد که خیام بخوانم یا حافظ، رودکی باشد یا مولوی و یا لرد بایرون باشد یا شکسیپر.

روزهای خستگی و شعر حافظ

به هر روی شعرخوانی امروز من با تفألی به لسان الغیب، حافظ شیرازی شروع شد و در بدو آغاز همین راه، شعری در برابرم قرار گرفت که مرا ترغیب به نوشتن این نوشتار کرد تا آن را با شما به اشتراک بگذارم. شعری زیبا و عمیق که مانند همیشه رازهای مگوی بسیاری را در خود جای داده است…

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او
عکس خود دید، گمان برد که مِشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ همچون شکرش
گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قَتّالیست

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالیست

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیتِ خیر مگردان که مبارک فالیست

کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد؟
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

خروج از نسخه موبایل