– برای کی مینویسی؟
– برای هرکه بخواند!
– و اگر هیچکس نخواند؟
– برای خودم! برای تو! برای منی که در آینه است.
– که چه بشود؟
– شاید روزی برسد که این روزها را فراموش کنم، شاید خاطرات در گذر زمان محو شوند و بی شک روزی هست که من نیستم. در آن روزها همین نوشتهها هستند که یادآور همه چیز خواهند بود. روزی خواهد رسید که همین کلمات به ظاهر بیمعنی، مفهومِ زندگی شوند و سندی برای اثبات خاطرات و گذشتهای که به فراموشی سپرده شده است.
– اگر روزی برسد که امروز را فراموش کنی، به یاد آوردنش چه دردی را دوا میکند؟
– همینطور که امروز برایم اهمیت دارد که از کجا آمدهام، چه راهی را طی کردهام و چگونه این من را ساختهام، میخواهم این فرصت را هم برای منِ فرداها و هم برای هر کسی که پس از من، به جستجوی من میآید، فراهم کنم که مرا بیپرده و از عمق کلام خودم بشناسد.
– اگر اینطور باشد، من تصویر تو در آینه نیستم، این کلمات تجسم آینهوار تو هستند؟
– منِ در آینه، تنها تصویری از امروز من است و صدالبته که آینه میتواند فریبنده باشد و انعکاسی غیرواقعی از آنچه هست و نیست را به من و هر کس دیگری نشان دهد. چهرهای مجعول از منی که تنها شبحی از من است و یا تصویری کوچک و خرد از منی که فراتر از آن هستم.
برای کی مینویسی؟
– و این کلمهها؟
– این کلمات راوی حکایت حقیقی و بی کم و کاستی از زندگی من، رویاهای من، گذشتهی من و تجسم آیندهی من هستند. تهی از هر چه غیر من و مالامال از من. اینها مثل تو انعکاس یک نور برای صفحهای بلورین نیستند، بلکه سیاهی من بر سپیدی کاغذی هستند که از گذر ایام مچاله و پاره پاره شده، اما هیچگاه به گرداب نابودی نیفتاده. این کلمهها من هستند، نه تصویری از من! خودِ خودِ من و هر کس بخواهد بداند که من کیستم و چیستم، خواندنیترین داستان برایش همین یاوهها خواهد بود. پس بدون هیچ شکی منِ فردا، نخستین خوانندهی نوشتههای من امروز خواهد بود…