گفتگو؛ روز رویایی

You are currently viewing گفتگو؛ روز رویایی

روز رویایی

مدتی است که خبری از تو نیست؟ چه شده است که نه خطی بر من می‌کشی و نه چوب خطی پر می‌کنی؟ چه چیزی تغییر کرده که تن سیاه من دیگر لایق خطوط سفید تو نیست؟

خیلی چیزها تغییر کزده، تغییر که نه، دگرگون شده.

چطور دگرگون شده، مگر خورشید هنوز هم از شرق طلوع نمی‌کند و شبِ سیاه، به جای روز روشن نمی‌نشیند؟ مگر زخم هنوز دردناک نیست و غم ناخوشایند؟

خورشید هنوز هم از شرق طلوع می‌کند، اما طلوعش نوید بخش یک روز رویایی دیگر است. صبحی که با شادمانی آغاز می‌شود، با تصوری شیرین می‌شود و با تصویری بی‌نظیر. شب هم هنوز جانشین شب می‌شود، اما دیگر تاریک و سیاه نیست، آسمانش را ماهی روشن می‌کند که مهتابش نور آرامش است و اخترانش، نورانی‌ترینند. زخم هنوز هم دردناک است اما نوش‌دارو هم شفابخش. چنان شفابخش که درد زخم‌ها را به دستِ فراموشی می‌سپرد. غم هم همچنان ناخوشایند است اما چنان شادی بر روزهایم سایه انداخته است که دیگر غم فرصتی برای ظهور ندارد. روزگار شاید همانی باشد که بوده، اما زندگی دگرگون شده است.

بیشتر بخوانید:  زندگی در زمان جاری است

گفتگویی از یک روز رویایی

یعنی آنقدر همه چیز تغییر کرده که دیگر خبری از شمردن روزها نباشد؟

من هنوز هم روزها را می‌شمارم، اما تقویم من تغییر کرده. دیگر دوران دیواری سیاه که با امید روزهای سفید بر آن خط می‌کشیدم، به پایان رسیده است و آرزوها به حقیقت بدل شده است. حالا روزشمار ایامی آغاز شده است که روز‌های رویایی دیگر یک خیال دور نیست. گاه شماری که در آن، یک روز رویایی آرزویی محال نیست و صدای پای خوشبختی در آن شنیده می‌شود. حالا دیوار من سپیدترین رنگ را به خود گرفته و خط‌هایم، تار موهایی درخشان است که دنیایم را دگرگون کرده است. دیگر دیوار سیاه نیست، تاریکی رخت بربسته و آسمان دنیایم را درخشش خیره‌ کنندهی چشمانی منور کرده که دروازه‌ای به سوی دنیای دیگری است…

دیدگاهتان را بنویسید