نماد سایت ای‌پی‌بلاگ

نوشتن از روزهای بی‌پایان

روزهای بی‌پایان

چند صباحی می‌شود که به دلایلی دور از روند عادی زندگی، به شکل دیگری روزگار می‌گذرانم. ساعت‌های کاری بسیار بیشتر، خواب کمتر، فضایی تازه و پر از آدم‌های غریب، دسترسی محدود به آنچه زندگی را برایم معنا می‌کرد و اسارت در روزهای بی‌پایان که با شمارش آن‌ها، تنها روز را شب می‌کنم و شب را روز.

اگرچه تجربه‌ی چنین دوره‌ای از زندگی پیش از این هم برای من رخ داده و راهی که امروز در برابر من است، چندین بار در گذشته هم تکرار شده است، اما اتلاف زمان، انرژی و عمر به این شیوه، نه در گذشته، نه اکنون و نه در آینده برای من عادی و تکراری نشده و نمی‌شود.

زیستن در روزهایی که هیچ دستاوردی ندارند و از قِبَل گذراندن آن‌ها نه تنها هیچ چیز به من اضافه نمی‌شود بلکه چیزهایی هم از من کم می‌شود که سال‌ها برای حفظ و به دست آوردنشان تلاش کرده‌ام، به خودی خود، حس سیاهی است.

روزهای بی‌پایان و نوشتن…

با این حال، در طول زندگی هرگز از تلاش برای تبدیل هر رویداد ناخوشایند و آزاردهنده‌، به درسی برای زندگی، دست نکشیده‌ام و این روزهای بی‌پایان را هم تنها به همین صورت پیش می‌روم، به این امید که شاید تجربه‌های امروز، فردا روزی به کار آید و بتوان از آن‌ها برای عبور از بحران‌های زندگی استفاده کرد. هرچند که خیلی به این گزاره هم خوشبین نیستم… به هر حال آدمی به امید زنده است.

همین زندگی محدود اما بارِ دیگر به من ثابت کرد که چقدر به نوشتن در ساده‌ترین و سخت‌ترین روزها نیاز دارم و رقص قلم بر کاغذ تا چه حد می‌تواند گذر ایام را برای من ساده کند و گره‌های کورِ این زندگی پیچیده را باز کند. گویی دستی که با آن می‌نویسم، از درون نوشته‌هایم به سوی من دراز می‌شود و با آغوشی باز مرا بغل می‌کند و از روزهای تکراری این ایامم به روزگاری می‌برد که چه رفته و چه نیامده، در آن شادمان هستم و نه روزی را برای تمام شدنشان می‌شمارم و نه حتی اطلاعی از گذر آن‌ها دارم.

+ تصویر: نقاشی «یکی از روزهای بی‌شمار من» اثری از ورنر باتنر نقاشی معاصر.

خروج از نسخه موبایل