زندگی در گذر و این جهان گذران است. زمان همچون برق و باد به پیش میتازد، چون رودی خروشان جاری است و منتظر هیچ کس و هیچ چیز نمیماند. لحظهها یک به یک میگذرند و سفر در جریان است. چشم بر هم بزنی سالهای سال را در سفری گذراندهای که هیچ از آن ندانستهای و روزهای بی خاطره را یکی پس از دیگری خاطره کردهای.
زندگی را اما نباید ساده انگاشت، سطحی دید و بیهوده گذراند. در این سفر بزرگ، هر لحظه خاطره است و هر روز یک گام است به سوی جاودانی. زندگی سفری است دور و دراز که بی همسفر مفهومش، بی معنی میشود. سفری که نهایتش در بینهایت است و راهی جز راهی شدن ندارد.
این جهان گذران را باید دید
این جهان گذران را باید دید، اما نه با نگاهی به آب و خاکش، بلکه با نگاهی به فراسوی رویایی که در هوایش، آتشی را در قلب روشن میکند که تا ابد پایدار خواهد ماند. جهانی که تکرار مکرر شعلهوری آتش احساسی است که هر لحظه، با هر نگاه، با هر فکر و با هر لبخند زبانه میکشد و زمان را در آتش مانای خود میسوزاند و قلب را به مأمن کامیابی بدل میکند.
جهان را باید در نگاهی دید، که دیدنش زیباترین اتفاق زندگی باشد و دوخته شدن نگاه به آن، چنان شیرین باشد که چون خواب وجود آدمی را در بگیرد و خیالش، واقعیتی شود برای همهی دورانها.
در این سفر، در این جهان گذران، تنها یک چیز باقی میماند، و تنها یک چیز آینده را میسازد؛ خاطرات. خاطراتی که ساخته شدهاند و خاطراتی که ساخته میشوند. خاطراتی که با تو، همسفر روزهای بهاری زندگی ساخته شده و ساخته خواهند شد. با تویی که بودنت بهار است در زمستان دنیایم. تویی که حضورت آفتاب بهاری را بر شاخسار خشکیدهی درخت زندگی تابانید و نسیم نفست، باد صباست.
با تو هر فصل بهار است و فصل به فصل این سفر، با بودن توست که مفهوم مییابد. آری این جهان گذراست، اما با تو، جاودانی در دنیام خانه کرده و خوشبختی، هر ثانیه تکرار و تکرار میشود.