دانههای برف؛ برگردان شعری زیبا از هنری وادزورث لانگفلو
در ورای آغوش باد در ورای جامهی چروکیدهی زمستانی بر فراز جنگلی لخت و عریان بر فراز مزارعی برداشته و متروک ساکت، آرام و آهسته دانههای برف می بارد... آنگونه…
در ورای آغوش باد در ورای جامهی چروکیدهی زمستانی بر فراز جنگلی لخت و عریان بر فراز مزارعی برداشته و متروک ساکت، آرام و آهسته دانههای برف می بارد... آنگونه…
امروز، 11 مهر سال 1402، سیزدهمین جشن تولد ایپیبلاگ است. سیزده سال پیش در چنین روزی اولین نوشتهی من در وبلاگ شخصیم منتشر شد و نوشتن من در این دفتر…
نوشتار پنجم کم نیستند روزهایی که از صمیم قلب میخواهم که شعر بنویسم، اما هیچ کلامی در ذهنم منعقد نمیشود و اندیشهام حتی برای لحظهای هم آبستن احساسی برای شاعری…
چهار روز پیش، یعنی 11 مهر 1401 خورشیدی، چشن تولد دوازده سالگی ایپیبلاگ بود. روزی که آغازگر تقویم دفتر کوچکی است که حالا بیش از 12 سالش گذشته و با…
آدمها از خودشان، از خودِ واقعیشان و صدالبته از احساسشان میترسند. همه دربارهی عظمت عشق سخن میگویند، اما اینها چیزی جز گزافهگویی نیست. عشق دردناک است. احساسات پریشانگر هستند. آدمیان…
همیشه این احساسات ساختگی هستند که ما را عذاب میدهند، آرزوها و هراسهای ساختگی، ارزشها و اندیشههای ساختگی، و روابط ساختگی میان انسانها. احساسات ساختگی را رها کنید و شما…
کنارت که بنشینم، حرفهای زیادی برای گفتن هست. حرفهایی که گاه، با خود نیز نمیگویم. رازهایی که سالها سر به مُهر بوده و رمزهایی که هرگز بر زبان جاری نشدهاند،…
تغییرات اقلیمی، گرم شدن زمین، خشکسالی و پیش رفتن منطقهی زندگی ما به سمت گرمسیر شدن، همه و همه دست در دست هم دادن که امسال، پاییز به جای شروع…
من هرگز نخواهم توانست همهی کتابهایی که میخواهم را بخوانم، هرگز نخواهم توانست همهی آنانی باشم که میخواهم و آنها را زندگی کنم، هرگز نخواهم توانست تمامی مهارتهایی که میخواهم…