چهار روز پیش، یعنی ۱۱ مهر ۱۴۰۱ خورشیدی، چشن تولد دوازده سالگی ایپیبلاگ بود. روزی که آغازگر تقویم دفتر کوچکی است که حالا بیش از ۱۲ سالش گذشته و با همهی پیچ و خمها و پستی و بلندیهای روزگار، زندگی در آن جاری است. اگرچه برخلاف سالهای گذشته و به دلیل مشغلههای این روزهایم، کمی دیرتر از معمول به مناسبت این روز نوشتم (که البته به خاطر آن از خودم دلگیر هستم)، اما بالاخره فرصتی یافتم تا از این روزِ مهم و فرخنده بنویسم.
مثل همهی سالهای گذشته، سالِ دوازده هم پر بود از خاطرات و اتفاقات تلخ و شیرین و صدالبته که مانند همیشه، این وبلاگ کوچک و مهجور، محلی بود برای نوشتن از هر آنچه که بر قلب و ذهنم سنگینی میکرد و یارای به زبان آوردنش را نداشتم. روایتی از تنهاییها، شادیهای و غمهایی که فقط و فقط در این دفتر نوشته شده و میشوند.
دوازده سال نوشتن…
دیشب وقتی به نوشتن این متن فکر میکردم و با خود آنچه میخواستم بنویسم را مرور میکردم، هزاران هزار جمله در ذهنم ردیف شده بود، جملاتی که هر کدام جنبهای از مفهوم ایپیبلاگ را برای من تداعی میکردند، اما امروز که در حال نوشتن این متن هستم، بیشتر دوست دارم سکوت کنم و بروم آرشیو نوشتههای ایپیبلاگ را بخوانم. بخوانم تا خودم را به یاد آورم و بدانم که این دفتر کوچک، واقعیترین نمای ممکن از من و اثر گذرِ ایام بر من است.
با این حال، هر چه بیشتر از زمان آغاز نگارش این نوشته میگذرد، حرفهای بیشتری برای گفتن در ذهنم جاری میشوند، اما گفتن از حسِ خوبِ نوشتن در ایپیبلاگ و اثری که آن بر زندگی من دارد، خود نیازمند دفتری است جداگانه و داستانی است مبسوط که بسیاری از روایتهای آن ناگفته عیان است. پس به همین چند خط کوتاه بسنده میکنم.
در پایان از همهی دوستانی که مثل همیشه در سالِ دوازدهم ایپیبلاگ همراهم بودند از صمیم قلب تشکر میکنم و امیدوارم سالهای سال این دوستیها ادامهدار باشد و هرگز روی نقطهی پایان را به خود نبیند. بدون شک نظرات و پیشنهادات و انتقادات شما، خورشیدی است نورانی برای بهتر و بهتر شدن و من نوشتههایم.
دوازده سالگی ایپیبلاگ مبارک 💐
سلام تبریک میگم 🙂
امیدوارم سالیان طولانی بنویسید و در این بلاگ ثبت کنید.
ممنون از لطف و محبت شما…
مبارک باشه قلمتون همیشه مانا🌹
چه جالب وبلاگتون همسن وبلاگ منه 🙂
سپاس از لطفتون…
برای منم خیلی جالبه که در وبلاگنویسی هم سن هستیم.
هزار سالگی وبتون ایشالاااااااا 😍💯
ایشالا 💐