برای گفتن از آنچه در این روزهای من میگذرد، بارها نوشتم و پاک کردم. انگار دیگر کلامی برای نوشتن و حرفی برای گفتن نداشته و ندارم. چند روز، چند نوشته و چند خطِ لعنتی. آنقدر نوشتم و ننوشتم تا از نوشتن دست کشیدم و خواندم. خواندم و خواندم تا در این خواندنها بود که به حافظ رسیدم و دریافتم که گاهی نوشتن کارِ کسی چون من نیست و باید خواند از آنها که بهتر بودند و بهتر نوشتند:
ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیرِ دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود
در تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخِ وصل راست
سرها بر آستانهٔ او خاک در شود
حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست
دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود
برای این روزهای من، برای این روزهای تو
کمی بعد، درست زمانی که سکوت ذهنم را فراگرفته بود، اندیشهام در حال غروب کردن بود و آخرین کلمات در میان غلظت مهِ اندوهم، به تاریکی بدل میشد، باز هم به حافظ رسیدم:
مِی نوش و جهان بخش که از زلفِ کمندت
شد گردنِ بدخواه گرفتار سَلاسِل
دورِ فلکی یکسَره بر مَنْهَجِ عدل است
خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل
چشم بستم و به آسمان سیاه و بیستارهی پشت پلکهایم خیره شدم تا شاید کارگر شود و لحظهای خواب، مرا در خود به دنیایی دیگر ببرد، اما پرواز افکار لحظهای فرصت نداد و چنان همهی روزها و شبهای گذشتهام را در ذهنم تصویر کرد که جز چند جمله، هیچ حرف دیگری نمیتوانست لالایی باشد برای خوابم، خوابی که دیگر آمدنی نبود…
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
و در نهایت اندیشهی سوداگر به آنچه میخواست رسید و خواب را از چشمم گرفت و اشک را بر من ارزانی داشت…
غم از در و دیوار چکه میکنه… حیف که نمیشه نوشت.
گاهی غم اینقدر زیاد میشه که دیگه نوشتن حق مطلب رو ادا نمیکنه…
نباید اجازه بدیم غم از پا درمون بیاره، امید یه ایران به ماست ❤️🤍💚
دقیقا