چو بگذشت چهل زمستان و نشسته برف بر ابروانت
کهنسالی بشد چیره به چهره و تن و جانت
گذشت و رفته است حالا شکوه و فر برنایی
چو سبزهای بی جان که افتاد زیر گامهایت
چو از خویشتن پرسی، کجایست روز برنایی؟
کجایند گنجینههای تو از آن ایام شادمانی
بگو با چشمهای خویش که افتاده درون گود
از آن اقرار پر شرم و طمعی غرق خودخواهی
فروغت را چه مدحی است شایسته
اگر پاسخدهی بر خود: که این فرزند نیک چهره
رهاورد جوانیست و ثمرِ رفته روزگارت؟
که دارد روی زیبایی که بوده بر تو رخساره
همان فرزند که میخیزد، چو تو سالمند میگردی
و خونت گرم در رگهایش، چو تو خون سرد میگردی
غزل ۲: کهنسالی
کهنسالی برگردان آزاد و همراه با تصرف غزل شمارهی ۲ از مجموعه غزلیات و یا غزلوارههای ویلیام شکسپیر شاعر و نمایشنامهنویس شهیر و پر آوازه انگلیسی است. قطعاً برای معرفی ویلیام شکسپیر نیاز به هیچ توضیح بیشتری نیست و تقریباً همهی ما با این ادیب بزرگ آشنا هستیم.
شایان ذکر است که به دلیل استقبال عالی مخاطبان سایت از برگردان غزلهای شمارهی ۱۸ و ۱۱۶ شکسپیر که در ماههای گذشته انجام شده بود، تصمیم گرفتم که به تدریج تمامی غزلیات این شاعر برجسته را به فارسی برگردان کرده و در ایپیبلاگ منتشر کنم. در این برگردانها سعی بر حفظ محتوا بوده و از تفاسیر معتبر برای ترجمهي غزلها استفاده میشود. البته اشعار شکسپیر نیز به مانند شعرهای حافظ و مولانا در میان ادیبان غربی محل مناقشه است و هیچ تفسیر دقیقی برای مفهوم واقعی آنها متصور نیست و قطعاً لایههای پنهان این اشعار را نمیتوان تمام و کمال به فارسی برگردان کرد. با این حال نهایت تلاشم را برای ارائهی برگردانی صحیح و گویا به کار خواهم بست.
برای دنبال کردن برگردان غزلهای ویلیام شکسپیر، میتوانید برچسب شکسپیر را دنبال کنید.
When forty winters shall besiege thy brow
And dig deep trenches in thy beauty’s field,
Thy youth’s proud livery, so gazed on now,
Will be a tattered weed, of small worth held.Then being asked where all thy beauty lies—
Where all the treasure of thy lusty days—
To say within thine own deep-sunken eyes
Were an all-eating shame and thriftless praise.How much more praise deserved thy beauty’s use
If thou couldst answer “This fair child of mine
Shall sum my count and make my old excuse”,
Proving his beauty by succession thine.This were to be new made when thou art old,
And see thy blood warm when thou feel’st it cold.Sonnet 2
William Shakespeare