کهنسالی؛ برگردان غزل شماره ۲ ویلیام شکسپیر
چو بگذشت چهل زمستان و نشسته برف بر ابروانت کهنسالی بشد چیره به چهره و تن و جانت گذشت و رفته است حالا شکوه و فر برنایی چو سبزهای بی…
۰ دیدگاه
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
چو بگذشت چهل زمستان و نشسته برف بر ابروانت کهنسالی بشد چیره به چهره و تن و جانت گذشت و رفته است حالا شکوه و فر برنایی چو سبزهای بی…
پیرمردی در لباسی بلند و کلاهی سفید، صلیبی بر گردن و ساکن واتیکان؛ تصور من و شاید بسیاری از افراد از پاپ همین است. دستِ کم در 20 تا 30…
اندوه خانهای است جایی که صندلیهایش فراموش کردهاند که ما را نگه دارند آینههایی که ما را منعکس کنند دیوارهایی که ما را در خود اسیر کنند اندوه خانهای است…
خسته رنگ روزام باز سیاهه نفسام بازم میگیره بازم تو دنیای سردم یه نفر داره میمیره می شینم کنج اتاقُ دوباره غرق یه رویا می سازم زندگی نو می سازم…