سالِ یازدهم؛ نوشتاری برای تولد ایپیبلاگ
یازده سال گذشت! امروز جشن تولد یازده سالگی ایپیبلاگ است و من، در سالِ یازدهم، هنوز هم اینجا هستم و در این دفتر کوچک مینویسم. دفتری که هنوز هم بخشی…
یازده سال گذشت! امروز جشن تولد یازده سالگی ایپیبلاگ است و من، در سالِ یازدهم، هنوز هم اینجا هستم و در این دفتر کوچک مینویسم. دفتری که هنوز هم بخشی…
بخش هفتم از دیالوگهای منتخب سریال مظنون (Person Of Interest)، فصل سوم، قسمتهای 4 تا 8: تراژدی بزرگ جان ریس (با بازی جیم کاویزل): تو برای همسرت پاپوش درست کردی…
چه توان گفت ز هر روز که هستی تو که دل به دلِ من ساده ببستی چه توان گفت ز دنیایی که دنیایم شدی زندگی حسِ رهایی خواب و رویایم…
دل میرود چهارمین بخش از مجموعهی چند خط هایکو است. سه بخش پیشین این مجموعه با نامهای آسمان، آبشار و باغ خیال در هفتههای گذشته منتشر شدهاند و بخشهای جدید…
2 اکتبر 1946 فانوس نگاهت را در دریای متلاطم زندگی دنبال میکنم و گریزان از غمهای سیاهِ شبهای طولانی تنهایی، نسیمِ احساست در بادبانِ کشتی شکستهی قلبم میوزد و آهسته…
21 سپتامبر 1946 زندگی در حال گذر است و روزهایش یکی پس از دیگری سپری میشوند. غمها و شادیها، سختیها و آسانیها، اشکها و لبخندها. شاید همه چیز در نگاه…
زندگی در گذر و این جهان گذران است. زمان همچون برق و باد به پیش میتازد، چون رودی خروشان جاری است و منتظر هیچ کس و هیچ چیز نمیماند. لحظهها…
12 آگوست 1946 با تو هر روز، روزی است عجیب و هر شب، شبی غریب. هر شب یک خیال خوش است و هر روز، یک رویای زیبا است. با تو…
شهر آغوشت کمی از نیمه شب گذشته بود، مهتاب از میان ابرها میتابید و به جنگِ تاریکی شب میرفت. شهر غرق در سکوت بود اما طنین گاه به گاه گذر…
25 جولای 1946 امروز، روزی عجیب برایم رقم خورد، بسیار عجیب. آنقدر عجیب که هنوز هم در فکرش هستم و اتفاقاتش را در ذهن مرور میکنم. روزی که اندیشهام را…