نامه / بخش هجدهم/ شبی غریب

You are currently viewing نامه / بخش هجدهم/ شبی غریب

۱۲ آگوست ۱۹۴۶
با تو هر روز، روزی است عجیب و هر شب، شبی غریب. هر شب یک خیال خوش است و هر روز، یک رویای زیبا است. با تو گویی زندگی در دنیای دیگری در جریان است. دنیایی که هر حادثه در آن مالامال از احساس است و هر حس، تعریف جدیدی از خوشبختی. تعریفی متفاوت از حالِ خوب که گاهی شرحش از قلم من بر نمی‌آید و کلامم برای تشریحش قاصر می‌شود. با تو دنیایم متفاوت است، غریب است اما دوست داشتنی و فراتر از دوست داشتنی است.

دیشب هم یکی از همین غریب شب‌ها بود. شبی شگفت که آهنگی زیبا در آن طنین انداز بود. دیشب شبی بود که موسیقی نام تو مرا مدهوش کرده بود و من مست از حضورت، ثانیه به ثانیه نامت را صدا می‌زدم و شنیدن نامت بر لبم، مرا مست‌تر می‌کرد. نامت آوایی شده بود از خوشبختی که در گوشم نجوا می‌شد و لبم آن را تکرار می‌کرد؛ تا ملکه‌ام، بیش از پیش ملکه‌ی ذهنم شود و نوایش در خاطرم بپیچد. غریب است اما نامت را که صدا می‌کنم، چنان بیقرار می‌شوم که هیچ چیز جز حضورت مرا آرام نمی‌کند.

شبی غریب هجدهمین بخش از داستان نامه

نامت را که صدا می‌کنم، گویی سیلی از احساس در قلبم جاری می‌شود. سیلی خروشان که سرِ سازگاری ندارد و دنیایم را در خود می‌افکند. آنقدر موج می‌زند و پیش می‌رود تا در آغوش تو آرام گیرد. گویی نامت موجی است در دریای اندیشه‌ام که جز با خیال تو روی آرامش نخواهد دید و تنها خیال توست که چو ساحل آرامش، موج احساسم را در خود آرام می‌کند.

نامت را که صدا می‌کنم، تو را نزدیک‌تر از قبل به خود می‌بینم. چنان که گرمای نفست را احساس می‌کنم، عطر گیسویت در مشامم می‌پیچد، برق نگاهت در چشمانم منعکس می‌شود و قلبم با تپش قلب تو می‌تپید.

اما نامت را که صدا می‌کنم، حسِ شیرینی از انتظار هم مرا در خود غرق می‌کند. ذهنم را سکوت فرا می‌گیرد و سراپا گوش می‌شوم تا پاسخ تو را بشنوم. شنیدن صدای تو، وقتی با من سخن می‌گویی، زیباترین ترانه‌ی جهان است که در گوشم نواخته می‌شود و بهترین شعر هستی است که سروده می‌شود. شعرِ سخن گفتنت، مرا شاعر می‌کند و موسیقی کلامت خیالم را چو ابر در آسمان به رقص وا می‌دارد.

نامت را که صدا می‌کنم، صدایت را که می‌شنوم، غرق می‌شوم در خوشی، و حسِ حضورت در قلبم، آتشی می‌شود برای خواستنت. خواستن تویی که داشتنت دنیای من است…

دیدگاهتان را بنویسید