گفتگو؛ خودی که برای خود بودن خواسته نشد…
گفت: خودم را که در آینه میبینم، با آنچه در انعکاس نگاه همه میبینم متفاوت است. این خود، آنی نیست که آینه به من مینمایاند، شاید هم آنی نباشد که…
گفت: خودم را که در آینه میبینم، با آنچه در انعکاس نگاه همه میبینم متفاوت است. این خود، آنی نیست که آینه به من مینمایاند، شاید هم آنی نباشد که…
به چشمانم دیگر اعتماد ندارم. وقتی دیدگانم باز هستند، جهنمی را به تصویر میکشند که در آن آتش به آب میزند، یخ سوزان است و آسمان روزش به شب بدل…
در جهان فصل برداشت است؟ کلبهی کاهگلی من اولین روز [سال] افکاری عمیق، تنها عصر پاییزی گنجشک روحش است؟ خفته، بیدی دوست داشتنی فاخته بخوان: تویی ماهِ ششم شکوفهی آلو…
در جهانی از باران زندگی برای شاعر چو پناهگاهی موقت جاهلانه، در تاریکی، نیزهای در دست: شبتابها را میکند شکار نیلوفران سپید شبانگاه آنسوی خانه مشعلی در دست «ریاضت کشیده…
روز دوم شاید در این نبودنها حکمتی باشد، شاید هم داستان این بودنها روایتی است که در زمان جاری میشود. اکنون و در این زمان، من نشسته بر بالِ خیالی…
ماهها است که رمقی برای نوشتن نیست، گویی کلمهها در ذهنم آب رفتهاند و خشکسالی به چشمهی لغاتِ وجودم رخنه کرده و دیگر سخنی بر قلم جاری نمیشود و خطی…
دقیقاً خاطرم نیست که داستان خیام و من از کجا شروع شد، شاید خیام خوانیهای شبانهی پدرم در دوران کودکی مرا شیفتهی رباعیات ماورایی حکیم نیشابوری کرده باشد؛ شاید هم…
12 آگوست 1946 با تو هر روز، روزی است عجیب و هر شب، شبی غریب. هر شب یک خیال خوش است و هر روز، یک رویای زیبا است. با تو…
25 جولای 1946 امروز، روزی عجیب برایم رقم خورد، بسیار عجیب. آنقدر عجیب که هنوز هم در فکرش هستم و اتفاقاتش را در ذهن مرور میکنم. روزی که اندیشهام را…
گاهی باید بنویسم، نه برای آنکه نوشتن حالم را خوب میکند، بلکه گاهی باید از حالِ خوب نوشت. حتی اگر غروب جمعه باشد، حتی اگر هوا دلگیر باشد و حتی…