دقیقاً خاطرم نیست که داستان خیام و من از کجا شروع شد، شاید خیام خوانیهای شبانهی پدرم در دوران کودکی مرا شیفتهی رباعیات ماورایی حکیم نیشابوری کرده باشد؛ شاید هم لحن پرافتخار معلم ریاضی دوران مدرسهام که با غرور نام مثلث خیام-پاسکال و بسط دوجملهای خیام-نیوتون را بر تخته سیاه مینوشت مرا هوادار این ریاضیدان فیلسوف کرده باشد. به هر حال، از سالها پیش، من و رباعیات خیام، جدایی ناپذیر بودهایم.
اما خیام کیست؟ بدون شک کسی مثل من در جایگاهی نیست که بتواندحتی گوشهای ناچیز از واقعیت او را بازگو کند، تنها میتوانم بگویم که غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری نام اوست، به عُمَر خَیّام نیشابوری شهره است و او را ریاضیدان، شاعر، فیلسوف، ستارهشناس، ادیب و همهچیزدان میخوانند، هرچند که او بیش از اینهاست و فراتر از این القاب است. همان گونه فتحالله همایونفر در پاسخ به سؤال خیام کیست در کتاب سیمای خیام نوشتهاست:
از دیدگاه تحقیقات به دشواری امکانپذیر خواهد بود که از «ورای رباعیات خیام» این فیلسوف گرانقدر عالم بشریت را شناخت. نقد آثار این حکیم فرزانه، از جنبه ریاضی نیز کار بزرگ مردان آفرینندهی است که خود اهل قلم و در عالم ریاضی دانا. قلمزنی دربارهی خیام شاعر هم کار آسانی نیست، زیرا تاکنون شاعران متعدد به شیوهی خیام، رباعی ساخته و مکنونات ضمیر خویش را به عنوان سرودههای خیام، در اختیار ادب دوستان قرار دادهاند، و بر این پایه، تشخیص ترانههای خیامی از رباعیات خیامیوار نیاز به ضابطه و معیارهای اصولی و اساسی دارد. با این توصیف، بررسی آثار خیام و شناخت وی که نزد اهل ادب، شاعر، عارف، پیر نیشابور و … لقب گرفته است، کاری است در توان ادبای زمان، نه در قدرت قلمزنی کم توان.
فتحالله همایونفر، سیمای خیام
خیام و من؛ دوستی جاودانه
آشنایی من با خیام از حدود ۱۰ سالگی آغاز میشود. روزهایی که آنقدر در خواندن مهارت پیدا کرده بودم که بتوانم شعر را تا حدی درست بخوانم و البته گاه گاهی هم چند خطی بنویسم. در همان سن و سال بودم که نسخهای از رباعیات خیام را با پساندازهای خرجی مدرسهام به عنوان هدیهی تولد پدرم خریداری و به او اهدا کردم. البته پدرم هرگز به این کتاب نیازی نداشته و ندارد و تقریباً اکثر رباعیات خیام را از بر است. در واقع من خیام را برای خوانش خودم خریده بودم، هرچند در قالب هدیهای برای پدرم!
و این آغازی بود بر داستان من و خیام و شعرهای ماورایی او. داستانی که سالهای سال است که ادامه داشته و بدون شک پایانی نخواهد داشت… گوییم که من نه اولین دوستِ دیرین حجة الحق بودهام و نه آخرین، چنان که دکتر زرینکوب در با کاروان حله میگوید:
داستان نخستین آشنایی من با خیام هرگز یادم نمیرود. اول باری که با این پیر سپید موی دیرینه روز آشنا شدم سیزده ساله بودم. درست به یادم نیست که آن نسخه چاپی پر غلط و بازاری رباعیاتش را کدام یک از یاران مدرسه به من داده بود اما یادم هست که با وجود سخت گیری و دقتی که پدرم در کار تربیت و تهذیب من داشت نتوانست از ورود این کتاب- که آن را سراسر کفر و شک و الحاد میدانست- به خانه ما- که آن روز جز بانگ نماز و ذکر قرآن در آن هیچ نبود- جلو بگیرد؛ و مرا از داشتن و خواندن آن منع کند…
از آن روز باز بسیار روزها و شبها گذشته است که من از خیام و از نشأه فکر او دمی غافل و برکنار نبودهام و هرگز این پیر نومید بیباک را ترک نکردهام. هر چه از عمر این دوستی میگذرد عظمت و بزرگواری او را بیشتر حس میکنم اما هنوز بعد از بیست سال او را به درست نشناختهام.
عبدالحسین زرینکوب، با کاروان حله
و چه غریب است که در این روزها که از داستان خیام و من مینویسم، من هم وارد دههی چهارم زندگی شدهام و بیش از بیست سال است که از آشنایی من با ترانههای حکیم نیشابوری میگذرد و او هنوز هم جزئی جدایی ناپذیر از شعرخوانی من است. شاعری که فلسفهای یکتا در شعر دارد و گفتارش ورای همهی آن چیزی است که در شعر میتوان یافت. چنان ساده و بیآلایش مفاهیم عمیق زندگی را به گوش میرساند که اگر با حضور کامل قلب آن را بخوانید، لحظهای قلبتان از حرکت باز میایستند و چنان کوتاه و سریع در گفتار است که چون برق در ذهن میگذرد. او تنها به دو بیت نیاز داشته که همه چیز را روایت کند و پس از چند لحظه، مخاطبش را با دنیایی از معانی تنها بگذارد. مفاهیمی که شاید در نگاه اول درک آنها ساده به نظر برسد اما شعر خیام ورای آن چیزی است که به نظر میرسد…
اما خصایص کلام خیام: نخست اینکه در نهایت فصاحت و بلاغت است، در سلاست و روانی مانند آبست ساده و از تصنع و تکلف فرسنگها دور است و در آرایش سخن خود نیست. صنعت شاعری به خرج نمیدهد، تخیلات شاعران نمیجوید، همه متوجه معانی است که منظور نظر اوست. در رباعیات او آنچه به صورت ظاهر خیالات شاعری مینماید در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است. سبزه میپسندد اما فوراً متنبه میشود که این از خاک رسته و آنچه امروز خاک است، دیروز تن و اندام مردمان بوده است…
خاصیت دیگر کلام خیام سنگینی و متانت و مناعت اوست. بذلهگویی نمیکند، اهل مزاح و مطایبه نیست، متعرض مردم نمیشود و با کسی کاری ندارد. پیداست که حکیمی است متفکر و متذکر. سخن نمیگوید مگر برای اینکه نکتهای که به خاطرش رسیده ابراز کند و دنبال سخنوری و لفاظی نیست…
رباعیات حکیم خیام نیشابوری، محمد علی فروعی، دکتر قاسم غنی
حکیم نیشابوری و جهانی فراتر از زمان
جهانبینی خیام فراتر از دوران خودش بوده است، چنانکه وقتی امروز هم شعر او را پس از قرنها میخوانیم، با سخنی تازه روبرو هستیم که دری نو به روی ما میگشاید و ما را با خود به سفری میبرد که نامتناهی است و پایانی بر آن نیست، گاه از ازل با ما میگوید و گاه از گردش دوران، گاه از درد زندگی میگوید و گاه از دریافتن دم، و صد البته گاهی هم میگوید همه چیز هیچ است…
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
فلسفه خیام هیچوقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانههای در ظاهر کوچک ولی پر مغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری را که جبراً به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل مانده مطرح میکند. خیام ترجمان این شکنجههای روحی شده: فریادهای او انعکاس دردها، اضطرابها، ترسها، امیدها و یأسهای میلیونها نسل بشر است که پی در پی فکر آنها را عذاب داده است. خیام سعی میکند در ترانههای خودش با زبان و سبک غریبی همه این مشکلات، معماها و مجهولات را آشکارا و بی پرده حل بکند. او زیر خندههای عصبانی و رعشهآور، مسائل دینی و فلسفی را بیان میکند، بعد راه حل محسوس و عقلی برایش میجوید.
صادق هدایت، ترانههای خیام
سخن برای گفتن از داستان دوستی دیرینهی خیام و من بسیار است و کسانی که از نزدیک من را میشناسند، از داستان خیام و من آگاه هستند، اما در بیش از ده سالی که در این دفتر کوچک مینویسم، کمتر فرصتی پیش آمده بود که از او و اشعار ماوراییش بنویسم. کم کاری عجیبی که رفته رفته در صدد رفع آن هستم و در روزها، ماهها و سالهای آینده بیش از پیش از خیام، فلسفهاش، شعرش و جهانبینیاش خواهم نوشت…
امروز كه نوبت جوانی من است،
می نوشم از آن كه كامرانی من است؛
عیبم مكنید، گرچه تلخ است خوش است،
تلخ است، چرا كه زندگانی من است
خواهم گفت از این داستان تا که شاید، روزگاری برسد و من با نگاهی به آنچه از این روزگار برای خود نوشتهام، به یاد آورم که سالهای جوانیم چه شد، عمر چگونه به هدر رفت و زندگیم را چه زمان پایان فرا گرفت… روایتی متفاوت اما تکراری از داستانی که از ازل تا ابدش قرنهاست که در شعر خیام نمایان شده است…
افسوس كه نامه جوانی طی شد!
وان تازه بهار زندگانی دی شد!
حالی كه ورا نام جوانی گفتند،
معلوم نشد او كه كی آمد كی شد
+ «خیام و من؛ جهانی فراتر از زمان با جرعهای از شعر ماورایی او» ششمین بخش از مجموعه نوشتههای دهمین سالگرد تأسیس ایپیبلاگ است. برای دنبال کردن این نوشتهها میتوانید اینجا را ببینید. بخشهای بعدی این مجموعه در روزهای آینده در ایپیبلاگ منتشر خواهد شد. همچنین تعدادی از بخشهای قبلی این مجموعه نیز در ادامه آورده شده است:
روایتی از ما؛ نسلی که آرزوهایش را سوزاند تا دلش نسوزد
آغاز دهه دوم با رونمایی از نسخهی جدید ایپیبلاگ
مینویسم وبلاگنویس؛ بخوانید وبلاگخوان