روایتی از ما؛ نسلی که آرزوهایش را سوزاند تا دلش نسوزد

You are currently viewing روایتی از ما؛ نسلی که آرزوهایش را سوزاند تا دلش نسوزد

خاطرم هست چهار پنج ساله که بودم، اولین سؤالی که بزرگ‌ترها از من می‌پرسیدند این بود که در آینده می‌خواهی چه کاره شوی، آن زمان من البته بر خلاف اکثر هم سن و سال‌هایم که آروزی خلبانی و پزشکی و یا حتی هوافضا داشتند (فکر می‌کنم منظور فضانوردی بود)، به سبب آشنایی با یکی از دوستان پدرم، همیشه می‌گفتم که می‌خواهم مثل او، مهندس پتروشیمی شوم. (البته ناگفته نماند تا حدی به آرزوی کورکورانه‌ی کودکیم نزدیک شدم و حالا دانشجوی شیمی هستم!) کمی که بزرگ‌تر شدم و به مدرسه رفتم، دیگر کسی نپرسید می‌خواهی چه کاره شوی، همه می‌گفتند خوب درس بخوان تا در آینده موفق شوی و به هر چه می‌خواهی برسی. گویی روایتی از ما را در گذشته‌ی خود جستجو می‌کردند و حالِ نه چندان جذاب خود را با امید به آینده‌ی جذاب ما می‌گذراندند.

آن زمان‌ها به لطف شغل پدرم، با طیف مختلفی از مردم رفت و آمد داشتیم و یکی از سرگرمی‌های آن دوران من بازدید از پروژه‌های در دست ساخت بود. همین بازدیدها و گفت و گوهای کودکانه من با استادکاران و کارگران ساختمانی، انگیزه‌ای بود برای درس خواندن و پیش رفتن در مدرسه. شاید بیراه نباشد اگر بگویم یک به یک آن‌ها به من می‌گفتند خوب درس بخوان تا آینده‌ات درخشان باشد و مثل مجبور نباشی سالیان سال کار کنی و آخرش هم به سختی زندگی کنی.

بیشتر بخوانید:  می‌نویسم وبلاگ‌نویس؛ بخوانید وبلاگ‌خوان

مخلص کلام اینکه «درس بخوان تا مثل ما نشوی» یا «درس بخوان تا بهتر از ما بشوی» جملاتی است که بسیاری از ما و هم نسل‌های ما کم و بیش شنیده‌اند. شاید این تلاش دلسوزانه‌ی پدران و مادران ما بوده برای ساختن آینده‌ای که برایمان آرزو داشتند و شاید هم یک قول معروف بوده که همه می‌گفتند تا حداقل چیزی گفته باشند. در هر حال من و بسیاری از هم سن و سال‌های من، به این جملات گوش دادیم و درس خواندیم. در عصر کنکورهای میلیونی و تست‌های شبه مفهومی، آنقدر درس خواندیم که دیگر درسی برای خواندن نماند! مدارک تحصیلی یکی پس از دیگری صادر شدند. دیپلم، لیسانس، فوق لیسانس و دکترا. هر مقطع را که شروع می‌کردیم، با مشتی آرزوی رنگارنگ نقاشیش می‌کردیم و وقتی تمام می‌شد، آرزوها را در آتش ناامیدی می‌سوزاندیم. کمی بعد اما کورسوی امید موفقیت با درس خواند بیشتر چون شمعی رو به زوال در دلمان می‌سوخت و آرزوهای جدید با مقطعی جدید و شاید هم رشته‌ای جدید متولد می‌شد. و سال‌های ما به همین منوال می‌گذشت و می‌گذشت.

روایتی از ما؛ ما که هنوز هم درس می‌خوانیم!

گاهی صبح‌های زود به دانشگاه می‌رفتم، وقتی در راهروهای خالی دانشکده قدم می‌زدم و نام تابلوهای آزمایشگاه‌های تحقیقاتی را یک به یک در ذهنم مرور می‌کردم تا به آزمایشگاه تحقیقاتی خودمان برسم، با خودم فکر می‌کردم که آیا این همان آینده‌ای بوده که یک به یک ما برای خود تصور می‌کردیم؟ آیا اگر الان با کودکی خود روبرو شویم، هنوز هم از او می‌پرسیم می‌خواهی چه کاره شوی و آیا می‌توانیم به او بگوییم در آینده چه کاره خواهد شد؟ زندگی در دانشگاه، بایگانی کردن بی‌پایان مدارک تحصیلی و درس خواندن بی‌هدف برای رسیدن به آرزوهای کوچک و بزرگ. فرقی نمی‌کند دنیای ما چقدر بزرگ باشد، چه در آرزوی شغلی دولتی و پشت میز نشینی باشیم، چه در آرزوی راه اندازی کسب و کاری باشیم که خودمان آقای خودمان باشیم و چه در آرزوی تحصیل در دیار فرنگ! (گویی در آن سوی آب‌ها هم تحصیل دست از سرِ ما بر نمی‌دارد!) همه اینجا هستیم چون به رویاهایمان نرسیده‌ایم، آرزوهایمان را سوزانده‌ایم و برای اینکه دلمان نسوزد، خیالات جدید بافته‌ایم و در جستجوی آن‌ها دانشگاه رفته‌ایم، درس خوانده‌ایم، مقاله و پایان‌نامه‌ها نوشته‌ایم و در یک کلام عمری را به پایش ریخته‌ایم!

بیشتر بخوانید:  10 سال با ای‌پی‌بلاگ، 10 سال حسِ خوبِ نوشتن

من و شاید هم ما، نسلی هستیم که آرزو می‌کردیم، خیال می‌بافتیم، درس می‌خواندیم و به جستجوی آینده‌ای می‌رفتیم و قرار بود درخشان‌تر از بزرگ‌ترهایمان باشد. غافل از اینکه وقتی به آخرِ خط تحصیل می‌رسیم، نه فقط جز درس خواندن هیچ چیز دیگر نیاموخته‌ایم؛ که آروزهای ما در آتشِ خستگی و یأس سوخته و حالا داشته‌های آن روزهای بزرگ‌ترها، آرزویی شده برای امروز ما…

این شاید روایتی از زندگی من باش و شاید روایتی از ما… روایتی از گذر عمری گرانبها… روایتی که هنوز هم ادامه دارد و در گوشِ زمان زمزمه می‌شود…

+ «روایتی از ما؛ نسلی که آرزوهایش را سوزاند تا دلش نسوزد» پنجمین بخش از مجموعه نوشته‌های دهمین سالگرد تأسیس ای‌پی‌بلاگ است. برای دنبال کردن این نوشته‌ها می‌توانید اینجا را ببینید. بخش‌های بعدی این مجموعه در روزهای آینده در ای‌پی‌بلاگ منتشر خواهد شد. همچنین تعدادی از بخش‌های قبلی این مجموعه نیز در ادامه آورده شده است:

آغاز دهه دوم با رونمایی از نسخه‌ی جدید ای‌پی‌بلاگ

می‌نویسم وبلاگ‌نویس؛ بخوانید وبلاگ‌خوان

۱۰ سال با ای‌پی‌بلاگ، ۱۰ سال حسِ خوبِ نوشتن

درست یا غلط؛ دیالوگ منتخب از سریال سوتس

دیدگاهتان را بنویسید