ای بخت؛ برگردان شعری زیبا از کتاب شعر کهن کارمینا بورانا
ای بخت چو ماه تغییرپذیری گاهی به فزونی آنی به افولی؛ زیستی نفرتانگیز نخست ستمگر و سپس مُسکن ملعبه میکنی با اذهان روشن؛ فقر و غنایت چو یخ ذوبشان میکند…
ای بخت چو ماه تغییرپذیری گاهی به فزونی آنی به افولی؛ زیستی نفرتانگیز نخست ستمگر و سپس مُسکن ملعبه میکنی با اذهان روشن؛ فقر و غنایت چو یخ ذوبشان میکند…
چند وقتی میشه تصمیم گرفتم متفاوتتر از قبل بنویسم. اما هنوز دقیقاً نمیدونم که چه تفاوتی میخوام ایجاد کنم و چه تغییری در رویهی نوشتن داشته باشم! درسته که من…
خاطرم هست چهار پنج ساله که بودم، اولین سؤالی که بزرگترها از من میپرسیدند این بود که در آینده میخواهی چه کاره شوی، آن زمان من البته بر خلاف اکثر…
لحظهی موعود - بخش دوم ذهن پسرک لحظهای از اندیشه باز ایستاد و قلبش تپیدن گرفت، نگاهش که در نگاه دخترک دوخته شد، آسمان برقی زد، باران باریدن گرفت و…
لحظهی موعود - بخش اول سالها پیش، در آن روزها که روزگار رنگ و بوی دیگری داشت، پسرکی تنها، تهی از زندگی، گریزان از دنیایی سیاه، بارش را بسته و…
برگ دهم گاهی باید تجربه کرد، فراتر از همیشه بود و در دوردست درون زنده شد. از امروز دور شده و در دیروز و فرداهایی سفر کرد که آمده و…
باران سوزان چشمانش را که گشود، خود را در برابر آینهای یافت. خشکش زده بود. آیا این تصویر خودش بود. به خودش که نگاه میگرد کس دیگری را در آینه…
روزها همه فکرم به جهانی است که جهان من و تو ست شبها همه خوابم به خیالی است که خیال من و توست شاید این کهنه رباط مأمن عشقی باشد…
برای تو مینویسم، برای تویی که همیشه در من جاودانی، برای تویی که لحظه لحظهی افکار مرا به خود مشغول کردهای. تصور اندیشیدن به کسی و چیزی جز تو برایم…
شعلههایش شادی پیوند دهندهی عشاق واقعی است بی هیچ غشی خالص خالصترین سپیدی هیچ ابری نورش را نخواهد پوشاند هیچ لکهای آن را مخدوش نخواهد کرد اما شرمساری پاداشش را…