ترانه / بی قراری
می نویسم از یه نفرت از یه دنیا بی قراری تن دادم به یه جنونو ندارم راه فراری فکر من فقط نگاه و ذکر من فقط یه اسمه جادو و…
می نویسم از یه نفرت از یه دنیا بی قراری تن دادم به یه جنونو ندارم راه فراری فکر من فقط نگاه و ذکر من فقط یه اسمه جادو و…
بارون خش خش برگ درختا گرمی دستای خیسِت پا به پای اون غریبه می زنه قلب حریصت توی این فصل پر از گل زیر پاتون جز خزون نیست پا گذاشتن…
راه تا انتها همین است و سرنوشت تا ابد جنون . آنگاه که مرگ بر آرزو ها سایه می افکند ، غربت بر دوستی ها ، نفرت بر آشنایی ها…
در فراسوی خیال مهر توست در دل وصال عاقبت رسوا شوم این است عشق محال می روم تا بی کران می گریزم زین جهان تا نبینم چشم تو می کُشم…
زندگی من تنها به مشتی خاطره بدل شده که مرا در خود غرق کرده ، خاطراتی به پوچی زندگی و بی ارزشی احساس . شاید برای من گذشتی از گذشته…
حسرت روزای با تو با همه گریه و زاری واسه قلبم باقی مونده حقمه این همه خواری عشقمو بازی گرفتی یاد من تو خاطرت مرد پای تو سوخته وجودم دلتو…
لباس سفید و غم بی تو موندن به یادت نشستن به پای تو سوختن به این بخت شومم همش شکوه کردن تو اون گوره تاریک به دنبالت گشتن شب مرگ…
روزهایی که هریک با نام زندگی و با رنگ فنا بر من می گذرد، نه تنها وجودم را در آتش نفرتش می سوزاند بلکه روحم را از من می گیرد،…
آن كه شیرینی تنهایی و آرامش را چشید، از ترس و گناه رسته [=رهایی یافته] است – بودا هرچندگذار از تاریکی و به روشنایی رسیدن برای هرکسی ممکن است اما…
امروز... روزهای تلخ و دردناک می گذرد بی آنکه کسی باشد و ببیند و بداند که من، من ِ تنها، چگونه می سوزم... روزهایی که هریک سالگرد لحظات تنهایی من…