شب مرگ / زنده به گور

You are currently viewing شب مرگ / زنده به گور

امروز…
روزهای تلخ و دردناک می گذرد بی آنکه کسی باشد و ببیند و بداند که من، من ِ تنها، چگونه می سوزم…
روزهایی که هریک سالگرد لحظات تنهایی من است ، روزهایی که گویی نهایتی ندارد ، شاید تقدیرم این چنین است اما… اما چرا؟ چرا باید دنیای من اینقدر تیره و تار باشد؟
هر روز به امید رهایی ازین گور سیاه و نفس گیر تلاش می کنم اما افسوس که گریختن از سرنوشت عین رسیدن به آن است…
دیگر تلاشی نمی کنم، دراین سرمای تنهایی می نشینم و به دنبال هرم نفس های هیچ کس نمی گردم، دیگر نمی خواهم زنده بمانم، زندگی کنم، عاشق شوم و برای کسی بمیرم…
می پذیرم سرنوشت مرا زنده به گور کرد!

دیدگاهتان را بنویسید