سفری به درون/ بخش دهم/ گاهی باید تجربه کرد

You are currently viewing سفری به درون/ بخش دهم/ گاهی باید تجربه کرد

برگ دهم
گاهی باید تجربه کرد، فراتر از همیشه بود و در دوردست درون زنده شد. از امروز دور شده و در دیروز و فرداهایی سفر کرد که آمده و نیامده، مفهوم تازه‌ای به خود دیده‌اند. دنیای جدیدی را باید تجربه کرد و غرق در لحظاتی شد که ارزشش ورای همه‌ی عمری است که به پای گذران زندگی تلف شده است. گاهی باید تجربه کرد سفری را که آرزوست، که رویاست، که حتی در خیال هم نمی‌گنجد و باورنکردنش از باورش آسان‌تر است.

شاید این سفری تازه باشد، به دوردست‌هایی که هرگز دیده نشده است. به دنیایی در پسِ دنیای کوچک من، دنیایی که آبادی را در ورای ویرانی مخفی کرده باشد. سفری پرماجرا که تصور تازه‌ای از زیستن را نوید می‌دهد و روحی تازه در کالبدی می‌دمد که سال‌هاست از حیات تهی شده است. سفری که شاید عشق، شادی و کامیابی را به ارمغان بیاورد، سفری که هر رویدادش درسی و هر لحظه‌اش تجربه. سفری متفاوت از هر آنچه بوده و هست.

بیشتر بخوانید:  داستانک دوردست

گاهی باید تجربه کرد باوردنکردنی‌ها را

توالی اتفاقات اما حرف‌ها برای گفتن دارد و گاهی باید چشم‌ها را بر رویدادهایی گشود که باور کردنی نیستند. در چنین سفری، تصادف رویدادها بی‌معنا خواهد بود و هر رخداد را علتی است. گرچه درک چنین سفری فراتر از ادراک کسی چون من است و لیاقت بودن در چنین تجربه‌ای در فراسوی مخیله‌ی چون منی هم نمی‌گنجد، اما شاید این تقدیر باشد که مرا پیش می‌برد. سرنوشتی ناباورانه که حتی لسان الغیب، حافظ هم سعی در باورپذیر کردنش دارد…

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای

شاید جهانی تازه را باید تجربه کرد…

دیدگاهتان را بنویسید