میریزد بر زمینِ سرد
برگ
چشمِ خیره
دنبالش به راه میافتد
باران
دستی میشود در گیسوان کهنه درختان
و خزان
جنگلی را در آغوش میگیرد
کنون، بهار
به خاطره بدل میشود
اشکِ آسمان
سیلاب ویرانگر و خروشان
زرد و سرخ
غوطهور در امواج آن
عزم سفر دارند
جملگی به فراسوی جهان
و بازماندگان
شیدای سبزی
در هوای پرواز
دست در دست بادِ پاییزی
اسیرِ رگبار توفنده
یک به یک غرق میشوند
همگی راهی
به ناکجا
تا به یاد آورند
خاطراتِ روزهای رفته
و جهانِ خرم خویش
در سقف آسمان
بر فراز تنِ زخم خوردهی درختان
همنشین عرش
و غایتی که هیچ نیست
جز تنهایی فرش…
شعر سپید غایتی که هیچ نیست
اگر شما هم از علاقهمندان به اشعار سپید هستید، میتوانید دستهی شعر سپید ایپیبلاگ (اینجا) را دنبال کنید. در صورتی هم که شاعر هستید، میتوانید اشعارتان را با نام خودتان در بخش نوشتار مهمان ایپیبلاگ منتشر کنید؛ برای این کار از بخش ارتباط با من و یا صفحات من در شبکههای اجتماعی مختلف استفاده کنید. اگر هم بخواهید همین حالا کمی شعر بخوانید…
تو را در خود مییابم؛ شعر سپید
+ تصویر: نقاشی «سیل در گیوِرنی» اثری از کلود مونه، نقاش شهیر فرانسوی و از بنیانگذاران نقاشی دریافتگری (امپرسیونیسم).