تو در من
جاری چو رود
خونی
جوشان در رگهای خشک
صحرا
غرق در سکوت
و تو
در من میباری
اشک میشوی در چشم
بغضی
در گلو
زخم میزنی
بر تارِ حنجره
و میخوانی
از رویای بودنت
از حسرت رفتنت
از جفای ماندنت
و من
تهی میشوم از خاطره
خالی از خیال
بیخبر از گذشته
مینشینم
به انتظار روزهای نیامده
میبافم
خیال رویای آینده
و میخوانم
برای خویشتن
حکایت داستان نانوشته…
شعر سپید داستان نانوشته
اگر شما هم از علاقهمندان به اشعار سپید هستید، میتوانید دستهی شعر سپید ایپیبلاگ (اینجا) را دنبال کنید. در صورتی هم که شاعر هستید، میتوانید اشعارتان را با نام خودتان در بخش نوشتار مهمان ایپیبلاگ منتشر کنید؛ برای این کار از بخش ارتباط با من و یا صفحات من در شبکههای اجتماعی مختلف استفاده کنید. اگر هم بخواهید همین حالا کمی شعر بخوانید…
تو را در خود مییابم؛ شعر سپید
+ تصویر: بخشی از نقاشی «نانوشته» اثری از گلناز فتحی، نقاش معاصر ایرانی.