سالِ قضاوت

You are currently viewing سالِ قضاوت

اندک اندک یک سالِ دیگر در تقویم خودساخته‌ی من رو به اتمام است و من و همه‌ی آنچه‌ی در من است، به روزِ حساب نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم. مثل همیشه امسال هم سخت بود، پر از تنهایی، پر از دوری، پر از ترس و پر از درد، اما در ورای همه‌‌ی آن‌ها، قضاوت را می‌توانم دردناک‌ترین رنج این ایام بدانم و امسال بی شک برای من سالِ قضاوت بود. سالی که در آن بارها و بارها قضاوت شدم و چه بسیار بودند قضاوت‌هایی که در آن‌ها بی هیچ پرسشی محکوم شدم به تنهایی و دوری.

می‌گویند آنکه باد بکارد توفان درو می‌کند، شاید من در همه‌ی این سال‌ها باد کاشته‌ام که اینگونه توفان قضاوت‌های به دور از انصاف بر دنیایم وزیدن گرفته و کمتر کسی پیدا می‌شود که حتی لحظه‌ای برای دفاع به من فرصت بدهد و در محکمه‌اش جایی برای من قائل باشد. غریب‌تر اینکه در این سالِ قضاوت بودند نزدیکانی که مرا در نگاه خود قضاوت کردند،‌ محکوم کردند، رها کردند و پس از آن بخشیدند. و در همه‌ی این ایام، هیچ فرصتی برای سخن گفتن با من قائل نشدند. گویی خود را منِ واقعی می‌دانستند و بی هیچ تردیدی من، اعمالم و هر آنچه که در من است را قضاوت کرده و واقعیتِ من را نه در من، که در ذهن خود جستجو کرده، یافتند، محکوم کردند، به بند کشیدند، به عذاب انداخته و در نهایت بخشیدند.

بیشتر بخوانید:  نوشتن از ننوشتن هم داستانی دارد...

در سالِ قضاوت اثری از احساس من و آنچه بر من می‌رود نبود و آنانی که نزدیک‌تر از هر کسی به من بودند، از من دورتر شدند و باور داشتند که دوری آن‌ها نه تنها هیچ ارزشی برای من ندارد، بلکه مرا خوشحال نیز کرده است و من در نبود آن‌ها غرق در شادی‌ام! باوری که البته از اساس اشتباه بود و همین خطای ساده! روزگار مرا در این سال سیاه کرد و بی شک سالی که گذشت را به بدترین سال زندگی من تبدیل کرد. سالی که با امید به نور و روشنی آغاز شده بود، به تاریک‌ترین شکل ممکن رو به اتمام است و اینک امید غرق در ناامیدی شده است.

منِ بی‌قضاوت در سالِ قضاوت

امسال اما برای من سالِ بی‌قضاوت هم بوده است، در سالی که گویی همه در قضاوت کردن من از هم سبقت می‌گرفتند و از نزدیک‌ترین افراد به من تا داوران دفاع رساله، قاضی دادگاه زندگی من شده بودند، برای اولین بار در تمام عمرم سعی کردم که کسی را قضاوت نکنم و با همه‌ی آنان که در دنیای من گذر کرده‌اند و می‌کنند، مهربان‌تر باشم، سخت نگیرم، بگذرم و بخشیدن را بیاموزم. گاهی خودم را ببخشم، سعی کنم که موجبات رنج کسی را فراهم نیاورم و آنان که مرا رنجور کرده‌اند را با تمام وجود ببخشم. راهی که البته ناتمام است و سختی آن اغلب از حدِ توان من فراتر می‌رود…

در دیگر سو هم باید بگویم هنوز رویدادهایی هستند که باور دارم تا ابد نخواهم توانست خودم را بابت آن‌ها ببخشم و شاید همین هم دلیلی باشد که نزدیکانم چنین بی‌رحمانه مرا قضاوت کردند و حکم به محکومیت من دادند. چراکه اگر در کردار من نقطه‌ای باشد که خودم هم نتوانم پیشامدش را ببخشم، چگونه می‌توانم انتظار داشته باشم که سایرین مرا به انصاف قضاوت کنند و مرا به سبب آنچه هستم بشناسند، نه آنچه نیستم…

بیشتر بخوانید:  10 سال با ای‌پی‌بلاگ، 10 سال حسِ خوبِ نوشتن

به هر روی امسال در تقویم من سالِ قضاوت نام گرفت و حالا در روزهای پایانی سالی دیگر از تقویم وبلاگی من، من مانده‌ام و خاطراتی تلخ و شیرین از قضاوت‌هایی که گاه سخت‌ترین آلام جهانم را به من تحمیل کرد و گاه لحظه‌ای شیرین را.

و البته هنوز امیدوارم که همین چند روز باقی‌مانده آبستن معجزه باشد و سالِ قضاوت را به سالِ خوشی بدل کند.

و چه خوب می‌گویند که آدمی به امید زنده است و صدالبته که آرزو هم بر جوانان (اگر هنوز هم بتوانم خود را جوان بدانم) عیب نیست،..

«سالِ قضاوت» نخستین نوشته از مجموعه نوشته‌های یازدهمین سالگرد تأسیس ای‌پی‌بلاگ است و بخش‌های بعدی در روزهای آینده به مرور منتظر خواهند شد. برای دنبال کردن این نوشته‌‌ها می‌توانید اینجا را ببینید.

تصویر: نقاشی «روزِ حساب» اثری از بهزاد تبار، هنرمند معاصر ایرانی-امریکایی.

دیدگاهتان را بنویسید